کلیر دیلی – نماینده پارلمان اروپا و عضو ثابت کمیسیون عدالت و آزادیهای مدنی
اکنون سال 2021 است و هدف ترویج صلح، هرگز از اهمیتی بیش از این برخوردار نبوده است. من در طول زندگی خود و ما شاهد پایان یک جنگ سرد – که همگان آن را دوره جنون جمعی در روابط بینالملل می دانستند، بودیم – و اخیراً نیز شاهد، تلاش برخی برای شروع یک جنگ جدید هستیم.
در دوره میانی – 25 سال یا بیشتر هژمونی ایالات متحده – جهان ما هرگز صلح را نشناخت. ایالات متحده و متحدانش از فرصت درگیری بین دو ابرقدرت استفاده کرده و دست به یک سری ماجراجویی نظامی زدند و کشورهایی مانند عراق و افغانستان را ویران کردند و از امنیت جهان کاستند. در همین حال، فروپاشی نظام شوروی سبب گسیختگی در صلح اجتماعی شد و علت آن هم این بود که جمعیت مردمی که تحت سرمایه داری زندگی می کردند تقریباً دو برابر شد.
بیست سال پیش، در حالی که هیچ دشمن رسمی در برابر غرب و هیچ چیز توجیه برای جنگ وجود نداشت، ماشین جنگ صنعتی در کشورهای ناتو دشمنی را اختراع کرد تا با آن نبرد کند و آن مبارزه با تروریسم بود، در حالی که این موضوع، یک درگیری اختراعی بیش نبود. اگر چه حملات تروریستی واقعی بودند، اما نیاز به همکاری پلیس بینالمللی و تغییر سیاست با هدف رسیدگی به علل تروریسم داشت، اما در عوض، راهحلهای نظامی عمداً نادرست به کار گرفته شد. تروریسم کاهش نیافت و بجای آن، در عمل، حق رای به ترورها، همچون سوریه، اغلب با کمک و همکاری دولت های غربی اتفاق افتاد.
اگر چه تروریسم، به عنوان یک موضوع در سیاست امنیتی در سراسر غرب باقی می ماند، اما جنگ به اصطلاح علیه ترور به پایان خود نزدیک شده است. ای کاش می توانستم بگویم که چشم انداز صلح در دهه سوم قرن بیست و یکم بهتر به نظر می رسد، اما نمی توانم. من در کمیته امنیت و دفاع در پارلمان اروپا حضور دارم و از گفتگوهای روزانه در آنجا و نگرش ها و فعالیت های نمایندگان منتخب و نهادهای امنیتی اروپا اطلاع دارم. بر این اساس، در واقع موضوع برعکس است: به نظر من جهان به سمت مناقشه می رود و چالش های شدیدی را برای جنبش بین المللی برای صلح و همکاری ایجاد می کند.
و در لحظه کنونی که لحظه ای حیاتی است و به همکاری بین المللی بیش از هر زمان دیگری نیاز است، اکثریت سیاستمداران جریان اصلی در اروپا، خطرناک و غیرمنطقی عمل می کنند.
کمیتههای پارلمانی و مناظرات عمومی در مورد سیاست خارجی کمی شبیه به نفرت دو دقیقهای اورول در سال 1984 است، آنها در حال حاضر همه به نوبت میایستند و نفرت خود را نسبت به دشمنان دولت تخلیه میکنند. برای تعداد معدودی از ما در این هیئت که برای حضور بر روی سکوی صلح و مخالفت با جنگ انتخاب شدیم، از جهاتی به نظر می رسد که هر کس در اینجا عقل خود را از دست داده است.
بسیاری از مردم آنچه را که اکنون در حال وقوع است، به عنوان “جنگ سرد جدید” توصیف کرده اند. دلیل آن این است که از سال 2016، دشمن مورد علاقه لیبرال های جریان اصلی در اروپا و آن سوی اقیانوس اطلس، روسیه بوده است. اینگونه به نظر می رسد که درگیری مورد نظر با روسیه، در واقع، نوعی حس “نوستالژی جنگ سرد” منحرف، در محافل سیاسی و امنیتی را برآورده می کند. حتی با وجود اینکه اتحاد جماهیر شوروی 30 سال است که وجود خارجی ندارد، سیاستمداران و چهرههای رسانههای حاکم گاهی این موضوع را فراموش کرده و بگونه ای صحبت میکنند که انگار هنوز با ماست، نمونه آن هفته گذشته و زمانی بود که وزیر دفاع ایالات متحده، لوید آستین، امیدوار بود که حمله ای از سوی اتحاد جماهیر شوروی به اوکراین، «یعنی تا بحال»، وجود نداشته باشد.
وضعیت فعلی، شباهت هایی به جنگ سرد دارد. در طول جنگ سرد، سیاست جریان اصلی در غرب اغلب به سبک پارانوئیدی انجام می شد. اتحاد جماهیر شوروی به عنوان کشوری دارای قدرت فریبندۀ مرموز و توانایی تقریباً نامحدود برای دستکاری همه چیز دیده می شد. توطئه ها در همه جا تصور می شد. شما شخصی به نام مک کارتیسم را داشتید، که هنگام انتقاد مردم از سیاستهای دولت در غرب، آنان را متهم می کرد که خواسته یا ناخواسته عوامل روسیه هستند.
اکنون مسلماً همه مک کارتیسم را به عنوان یک فرد منحرف از سلامت عقل می شناسند، اما تعداد کمی تشخیص می دهند که سبک پارانوئید، واقعاً در چند سال اخیر بازگشته است. طبیعتا اقداماتی توسط روسیه انجام می شود. اما برای من واقعا روشن است که اکثریت اتهامات مطرح شده علیه روسیه توسط سیاستمداران فعلی جریان اصلی اروپایی ابداع شده است. فرهنگ خرافات پارانوئیدی به وجود آمده است. اکنون روسیه به خاطر تمامی اتفاقاتی سرزنش می شود که هیچ مسئولیتی در قبال آنها ندارد. حتی زمانی که احزاب جریان اصلی نئولیبرال انتخابات بدی، مانند همه پرسی برگزیت را پشت سر می گذارند، به طرز بدبینانه ای، سوء مدیریت انتخاباتی خود را به گردن روسیه می اندازند. به چالش کشیدن این اجماع غیرمنطقی، یا درخواست مدرک، با ناخشنودی و عدم استقبال آنها روبرو شده و در واقع شما را در مظان تبانی قرار می دهد. این محیطی است که برای جلوگیری از بررسی انتقادی طراحی شده است. اغراق نیست اگر بگوییم که جنگوئیسم (وطن پرستی متعصبانه) جنگ سرد بازگشته است. اما، چه افرادی که در موقعیت مسئولیت های فرضی قرار دارند تلاش کنند جنگ سرد را دوباره به نمایش بگذارند یا نه، وضعیتی که در حال توسعه است، بنوعی متفاوت با جنگ سرد است. آن دوران شاهد تثبیت جهان به دو بلوک قدرت، دو ابرقدرت بود و بقیۀ جهان بعنوان میدان جنگ بین آنان مورد استفاده قرار می گرفت.
دنیایی که اکنون ما در آن هستیم، به طرز خطرناکی ناپایدارتر و غیرقابل پیش بینی تر است. اکنون فقط دو ابرقدرت در حال بازی نیستند. البته ایالات متحده قدرت برتر نظامی جهان است، اما مدتی است که خودش آشکارا، بیش از حد گسترش یافته و در حال افول است. در همین حال انتظار می رود قدرت اقتصادی و استراتژیک چین در آینده ای قابل پیش بینی، افزایش یابد و این واقعیتی است که برای سازمان های موجود در کشورهای استعماری قدیمی به سادگی قابل تحمل نیست. در عین حال روسیه، اتحاد جماهیر شوروی نیست – اقتصاد آن به شدت کوچکتر است – اما هنوز زرادخانه هسته ای عظیمی را حفظ می کند. در کنار همه اینها، اتحادیه اروپا در حال نظامیسازی خود است و تلاش میکند تا به طور گسترده وارد بازی ژئوپلیتیک شود، و نمیتواند تصمیم خود را بگیرد که آیا میخواهد شریک کوچک آمریکا باشد یا به تنهایی ضربه بزند.
این منظره چند قطبی، بیشتر به اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم شباهت دارد تا سالهای پس از جنگ جهانی دوم. رهبران از ما میخواهند که باور کنیم که تضاد کنونی، یک نبرد ایدئولوژیک میان “دموکراسی” و “اقتدارگرایی”، مانند نبردی دوباره بین سرمایهداری و کمونیسم، است. اما، این نبرد، بیشتر شبیه دوره امپریالیسم عالی بوده و ویژگی بارز دوره حاضر، رقابت سرمایهداری بین قدرتهاست. و اصطلاحات سیاسی آن روز، با عباراتی مانند “رقابت استراتژیک” و “رقابت قدرت های بزرگ” همین واقعیت را منعکس می کند. اما این تنها تفاوت با دوره جنگ سرد نیست. در طول 40 سال گذشته، فرآیندهای سرمایه داری نئولیبرال و جهانی شدن، ما را متقاعد کرده است که جهانی که ما در آن زندگی می کنیم بیش از هر زمان دیگری به هم پیوسته و وابسته است. اقتصادها به گونه ای به هم گره خورده اند که هرگز در قرن بیستم سابقه نداشته است. زنجیره تامین جهانی، وابستگی متقابل اقتصادی، انرژی و تجارت، تحرک جمعیت : اینها نیروهای متقابلی هستند که امیدواریم به عنوان یک ترمز برای جلوگیری از افتادن در پرتگاه درگیری عمل کنند.
من فکر میکنم تفاوت عمده دیگری نیز بین شرایط کنونی و شرایط حاکم در دوران جنگ سرد وجود دارد. در آن دوره، جهان در خطر نابودی متقابل مطمئن زندگی می کرد، بنابراین این تصور وجود داشت که ممکن است درگیری هسته ای سیاره ما و همه چیز را در آن نابود کند. تهدید نابودی هسته ای از بین نرفته، اما دیگر در واقع تنها چالش وجودی ما نیست. ما اکنون باید با بحران آب و هوایی نیز مقابله کنیم.
این بحث وجود دارد که آیا بحران آب و هوا محرک اصلی تشدید شرایط فعلی است. اجماع در حال ظهور در محافل سیاسی در اروپا این است که ما با دوره جدیدی از ژئوپلیتیک روبرو هستیم که خشکسالی و قحطی چالش هایی را برای امنیت غذا و آب ایجاد می کند. در همین حال، انتظار میرود که جنگهای رقابتی بر سر منابع کمیاب، و همچنین موج گرما، رویدادهای آب و هوایی عجیب و طغیانهای ساحلی باعث مهاجرت گسترده بیسابقه شود. با این پیش بینی، کشورهای شمال جهانی مرزهای خود را سخت تر کرده و تلاش می کنند دسترسی خود را به منابع تضمین کنند. صنایع امنیتی و دفاعی در حال تجربۀ گرانی هستند، زیرا مبالغ هنگفتی از پول عمومی، به تحقیقات تسلیحاتی تبدیل میشود. بنابراین بحران آب و هوا محرکی برای دور جدیدی از درگیری های جهانی ایجاد کرده و چالش ها را برای جنبش صلح به طور قابل توجهی افزایش می دهد. اما از منظری دیگر، چالش بحران آب و هوا نیز ممکن است محرک بزرگی برای جنبش صلح و بالعکس باشد. فوریت اقدام در مورد آب و هوا توجه را به این واقعیت جلب کرده است که ما یک جهان هستیم و باید با هم کار کنیم. وضعیت اضطراری کنونی، مردم سراسر جهان را متقاعد می کند که نیاز به شفقت، صلح و همبستگی دارند.
ما باید با واقعیت ها روبرو شویم. قرن برتری آمریکا و اروپا به پایان رسیده است. اکنون زمانی برای آتش زدن پل ها یا ساختن امپراتوری نیست. عبور از چند قرن آینده به عنوان یک تمدن جهانی، مستلزم همکاری است، نه رقابت، و کار مورد نیاز برای ساختن آن باید اکنون انجام شود، نه بعدا. در چنین کاری، یک جنبش بینالمللی کارگران، نقش تعیینکنندهای خواهد داشت، که با همبستگی در سراسر مرزها عمل میکنند، رهبران را از بردن ما به جنگ باز میدارد، و یک بار برای همیشه شمشیرها را به گاوآهن تبدیل میکند. تلاش برای مبارزه با یک جنگ سرد جدید نه تنها خطرناک و احمقانه، بلکه در واقع غیر ممکن است. در سالهای آینده، ما باید شاهد تغییر شکل سیاست جهانی، به دور از عادات استعماری قدیمی و به سوی ساختارهای جدید صلح و رفاه بینالمللی باشیم. در آن محیط جدید، اروپا، یا خود را از زیر نفوذ ایالات متحده بیرون می کشد و به جامعه بین المللی می پیوندد تا بخشی از آینده ای صلح آمیز و مشارکتی باشد، یا بی ربط بودن و رکود خود را در جهانی با ناامنی فزاینده تضمین خواهد کرد. بنابراین برای من، زمان آن فرا رسیده است که اروپا بزرگ شود، توهمات برتری خود را کنار بگذارد و برای بقا با یکدیگر همکاری کنیم.