آقای کریستف پشو – کارشناس ارشد حقوق بشر

آقای کریستف پشو – کارشناس ارشد حقوق بشر

از اعلامیه جهانی حقوق بشر به نسل‌کشی غزه. آینده چه خواهد شد؟
انسانیت ما در خطر مرگ …
کریستف پشو

امروز که ما صحبت می‌کنیم، هزاران تن بمب از پیچیده‌ترین تکنولوژی مرگ توسط اسرائیل بر روی بزرگترین اردوگاه کار اجباری آسمان باز جهان، غزه ریخته می‌شود که منجر به تخریب شهرها و اردوگاه‌ها با 2.2 میلیون نفر انسان، پاره‌پاره کردن، له کردن، زنده سوزاندن و دفن آنها در زیر هزاران آوار، اجساد و جان هزاران انسان شده است. یک نسل‌کشی عامدانه در برابر چشمان ما، دو ماه است که هر روز در «پوشش جهانی » توسط دولتی که وانمود می‌کند نمونۀ فضیلت و تمدن است، انجام می‌شود و کسانی که قدرت توقف این هیولا را دارند، یعنی ایالات متحده، اتحادیه اروپا و سایر دولت‌های غربی نه تنها این عیاشی خشونت و مرگ را تماشا می کنند، بلکه از آن حمایت می‌کنند، اسرائیل را مسلح‌تر نموده و از آن حمایت مالی می‌کنند. پس از غزه، «جهان غربی» که دهه‌ها در مورد رفتار متمدنانۀ خود به سایر نقاط جهان سخنرانی می‌کرد، هرگز شبیه به آن نخواهد بود. این رخداد یک خشم سیاسی جمعی و یک حملۀ اخلاقی است. دولت‌های غربی چهرۀ شنیع خود را به عنوان مهد اومانیسم نشان می‌دهند.
پنج سال پیش، دانشگاه نانکای در چین از من برای بزرگداشت هفتادمین سالگرد اعلامیه جهانی حقوق بشر دعوت نمود. این دعوت، تلاشی جهت تأمل در مورد ارتباط آن در دنیای امروز بود. بررسی من در آن زمان این بود که ما به عنوان فعالان، دست‌اندرکاران و متفکران حقوق‌بشر با تکرار شعارهای فرسوده مانند طوطی‌های نترس و با این عبارت ‌که «حقوق‌بشر جهانی، غیرقابل انکار، تقسیم‌ناپذیر است» انگیزۀ جدیدی به جنبش جهانی به هم پیوسته و وابسته به یکدیگر حقوق بشر نمی‌دهیم. من پیشنهاد کردم که اگر می‌خواهیم ارتباط مستمر اعلامیه را تأیید کنیم و دیگران را در مورد ارزش آن متقاعد کنیم و صرفاً با نوکیشان صحبت نکنیم، باید رویکردی ساده‌تر و پخته‌تر را اتخاذ کنیم که مستلزم نو‌سازی درک ما از چیستی حقوق‌بشر است. معنای آنها در عمل در زندگی ما چیست و معنای محرومیت از آنها چیست. زمانی که از هوا محروم می‌شویم، به ارزش حیاتی آن آگاه می‌شویم؛ زمانی که ماهی بیرون از آب است، ارزش آب را درک می‌کند. من پیشنهاد دادم که بحث با بازگشت به آن‌چه که اصول حقوق بشر می‌نامم باز شود.
آمدن استبدادهای جدید…
اگر امروز در این کنفرانس این فرصت را دارم که در مورد حقوق بشر صحبت کنم، به این دلیل است که از امتیاز باقیماندۀ آزادی بیان برخوردارم که همچنان در شرایطی که به طور فزاینده‌ای توسط سانسور و سرکوب محاصره شده است، تحمل می‌شود. این حق ممکن است چندان دوام نیاورد. در کشور من، فرانسه که بی‌جهت وانمود می کند که «مهد حقوق بشر» است، این حق تحت نظارت دقیق پلیس اندیشه و همۀ عوامل کمکی آن یعنی رسانه‌های جریان اصلی و کاپوی غیور آن است. آزادی اندیشه، تحقیق، به‌کارگیری ذهن انتقادی؛ آزادی زیر سوال بردن روایات رسمی، افشای نقاب از دروغ، یک حق اساسی بشر است که برای هر توسعۀ انسانی، خواه فردی یا جمعی، ضروری است. دموکراسی بدون شهروندان آگاه وجود ندارد.
استبداد، چه الهام گرفته از عقاید سکولار، ایدئولوژیک و مذهبی باشد و چه برای سرپوش گذاشتن و توجیه جنایات خود، همواره نیازمند پنهان‌کاری و دروغ است. نمادین ترین نمونه این مسأله، سرنوشتی است که «دموکراسی‌های غربی» به جولیان آسانژ تحمیل کردند. ویکی‌لیکس یک ابتکار خلاقانه و مسالمت‌آمیز شهروندانی بود که روزنامه‌نگاری را دوباره تقویت کردند. این امر به آزادی اطلاعات در دنیایی اختصاص داشت که رسانه‌ها توسط تعداد انگشت‌شماری میلیونر کنترل می‌شود تا برخی از دروغ‌هایی که دولت‌ها تخلفات خود را با آن پوشش می‌دهند، آشکار شود. ایالات متحده، بریتانیا و متحدان‌شان عامدانه عراق، افغانستان، لیبی، سوریه، یمن و اکنون اوکراین را ویران کرده‌اند و نسل‌کشی اسرائیل در غزه را رونق داده‌اند، اما با جولیان آسانژ به مدت یازده سال مانند یک جنایتکار خطرناک در یکی از زندان‌های «اعلیحضرت» با بالاترین امنیت رفتار می‌شود؛ خانواده اعظمی که توسط حلقه پدوفیلی جفری اپستین آلوده شده‌اند.
تاریخچه اعلامیۀ جهانی حقوق‌بشر
اعلامیۀ جهانی حقوق‌بشر، یک سند کوتاه با تنها 30 ماده است. ولی با این وجود این متن ثمرات شگفت‌انگیزی داشته است. امروز این اعلامیه در نقطۀ عطفی قرار دارد. یا با هزاران جسد مرد، زن و کودک در خرابه‌های بمباران شده غزه و دیگر کشورهای ویران دفن خواهد شد، یا مانند ققنوس با وحشت از خاکستر فرقه‌های مرگ قیام خواهد کرد.
بدون‌شک این اعلامیه زمانی که 75 سال پیش اعلام شد، اولین تلاش بشری در نوع خود نبود. 3500 پیش در هند، وداها به عنوان منابع باستانی هندوئیسم، یگانگی جهان، قداست زندگی، جهانی بودن طبیعت انسان و متقابل بودن وظایف و حقوق را اعلام کردند. تقریباً در همان زمان، کتاب خروج در کتاب مقدس در ده فرمان، قداست زندگی را اعلام کرد و وظایف متقابلی را که متضمن حقوق دیگران است، فهرست نمود. دستور اصلی آن این بود: نباید بکشید. 2600 سال پیش در ایران، کوروش کبیر، متنی را صادر کرد که حاوی مفهوم «حقوق» با اشاره به آزادی حرکت، تساهل مذهبی و برخی حقوق دیگر است. تقریباً در همان زمان، دائوئیسم در چین، یگانگی همۀ موجودات، پویایی بنیادی نیروهای متضاد و مکمل یین و یانگ و یک ماهیت مشترک انسانی با طبیعت را تأیید کرد که می‌توان آن را پیش‌نمایش مفاهیم مدرن بوم‌شناسانه در نظر گرفت.
اعلامیه جدیدترین تلاش جهت تدوین ماهیت انسانی ما و آرزوهای اساسی آن است. این متن آخرین تلاش نخواهد بود، زیرا تاریخ ادامه دارد.
این اعلامیه به یکباره ظاهر نشد، بلکه زادۀ یک سنت دیرینه بود. این اعلامیه میوۀ یک درخت کهنسال بود که توسط نسل‌هایی از مردان و زنان کشت شده بود که آنها تلاش می‌کردند تا آن‌چه را که احساس می‌کردند انسانیت‌شان است، در برابر نیروهای ضدبشریت ما حفظ کنند. البته این متن پس از شکست مطلق جنگ جهانی دوم به عنوان بدترین فاجعه‌ای که توسط دولت‌های غربی تاکنون به بشریت تحمیل شده بود، رخ داد. اعلان جهانی بودن آن منعکس‌کنندۀ وحشت الهام گرفته از جهانی بودن شر در انسان‌ها، مثبت از منفی ما و واکنش اخلاقی به بداخلاقی انسان بود.
*
در اروپا، عناصر اعلامیه را می‌توان در منشور حقوق بریتانیا (1649) ردیابی کرد. این منشور به دنبال محدود کردن اختیارات پادشاه، ایجاد حق مالکیت، انتخابات آزاد، آزادی بیان، تساهل مذهبی، محاکمه توسط هیأت منصفه، حق دادخواست و ممنوعیت شکنجه بود. همچنین عناصر اعلامیه را می‌توان در اعلامیه جهانی حقوق بشر و شهروند فرانسه (1789) جستجو کرد، زمانی که طبقه بورژوا نظم قدیمی فئودالی را سرنگون کرد و در پی آن بود که به طور دقیق محتوای حقوقی که همۀ انسانها از آن برخوردارند را تعریف کند؛ تبدیل این حقوق به قانون موثر؛ ادغام آنها با قانون اساسی؛ و جهان شمولیت دوگانه حقوق و وظایف را اعلام نماید. همچنین می‌توان آن را در منشور حقوق ایالات متحده (1791) و 10 اصلاحیه آن در قانون اساسی جستجو کرد. آنها حقوق و آزادی های شخصی را تضمین می‌کردند، به دنبال محدود کردن اختیارات دولت بودند و حاکمیت مردم را اعلام می‌کردند.
به همین دلایل است که حقوق بشر مدرن با اروپا و ایالات متحده پیوند خورده و برچسب «غربی» خوانده شده است. اما این موضوع و مهمتر از آن، به این دلیل است که این هنجارهای رفتار سیاسی توسط دولت‌های غربی با هندسه متغیر بی‌شرمانه مورد استفاده قرار گرفته‌ است و آنها در خارج از مرزهای خود استانداردهای متعددی را با توجه به علایق خود اعمال می کنند. بنابراین به این دلیل نیست که این دولت‌ها از آنها سوءاستفاده کرده‌اند، بلکه آنها اشتباه می‌کنند.
آیا حقوق بشر جهانی است؟
حال اجازه دهید این سوال را بپرسم: آیا حقوق بشر واقعاً جهانی است؟ من شخصا معتقدم که این‌گونه است. اما چون فکر می‌کنم، جهانی هستند؛ به این معنی نیست که حقوق‌بشر موجود این‌گونه است. 75 سال پس از تصویب اعلامیه توسط سازمان ملل در سال 1948، این سوال تحریک‌آمیز به نظر می‌رسد. آیا نویسندگان اعلامیه که شامل اندیشمندان و دیپلمات‌هایی از چین، لبنان، هند، شیلی و سایر کشورهای آن زمان می‌شود، یک بار برای همیشه این سوال را حل نکردند؟
با این وجود، فکر می‌کنم ضروری است که دوباره آن بحث را مرور کنیم تا به خودمان یادآوری کنیم که حقوق بشر چیست، معنای آنها در عمل و در زندگی ما به صورت فردی و با دیگران در جامعه چیست. از آن‌جا که حقوق بشر به‌عنوان بیان حداقلی از آن‌چه برای انسان بودن و احساس انسان بودن لازم است، یک کل است: این حقوق به هر یک از ما در تمامیت زندگی‌مان و در یک زمان، به همۀ ما مربوط می‌شود. آن‌ها هم یک ایده‌آل فردی و هم ایده‌آل جمعی هستند و بر اساس امور مشترک ما بنا شده‌اند.
مبانی حقوق بشر
برای احیای مفهوم حقوق بشر، به نظر من لازم است که بحث به مبانی آنها بازگردانده شود. سوالی که در زیربنای جهانی بودن حقوق بشر وجود دارد، این است: آیا طبیعت انسانی جهانی وجود دارد؟ شما ایرانی هستید، پسران و دختران یکی از قدیمی‌ترین تمدن‌ها؛ نه چندان دور از ایران، عراق به عنوان یکی دیگر از مهدهای تمدن و جایی که خط و کشاورزی در آن اختراع شد، قرار دارد. من فرانسوی هستم که از یک ملت متأخر تاریخی در انتهای غربی قاره اروپا-آسیا آمده‌ام. شما و من چه چیز مشترکی داریم؟ آیا ما در یک انسانیت مشترک با مردمان دیگر زمین سهیم هستیم؟ مردمی که هنوز برهنه در جنگل‌های آمازونیا یا ایریانجایا زندگی می‌کنند، چه وجه اشتراکی با ما، سرخ‌پوستان گرینلند یا کسانی که در طبقۀ پنجاهم یک برج شیشه‌ای و فولادی در شهری فوق مدرن زندگی می‌کنند، دارند؟
اگر همۀ ما متفاوت باشیم، این سوال سامان می‌یابد. به تعداد افراد «طبیعت» وجود دارد. هر کس برحسب روستا، شهر، منطقه، کشور، آداب و رسوم، رتبه اجتماعی، ثروت، ثروت یا قدرت بدنی، حقوق خود را دارد. این امر بدان معناست که تاریخ، زمینه، قدرت و ثروت آن چیزی است که حقوق را می‌سازد. اما اگر این اندازه با هم تفاوت داریم، چرا وقتی مراقب گوش دادن به هم هستیم، همدیگر را درک می‌کنیم؟ آیا چیزی وجود دارد که ما را مقید کند و ما را به بحث در مورد این موضوع در این مکان امروز بیاورد؟
اگر ما یک انسانیت مشترک داریم، از چه چیزی ساخته شده است؟ آیا می‌توانیم یک تکه کاغذ برداریم و ویژگی‌های اصلی آن را فهرست کنیم؟ این یک تمرین مفید است که من دوست دارم وقتی در چین یا اروپا تدریس می‌کنم با دانشجویان انجام دهم. این امر ما را به موارد ضروری نظیر چای و برنج می‌رساند. اجازه دهید چند سوال از شما بپرسم: چه کسی در این اتاق به راحتی از حق زندگی خود چشم‌پوشی می‌کند؟ سوال ساده‌ای است. مفاهیم عمیق. چه کسی در این اتاق با خوشحالی شکنجه را می‌پذیرد. یا این‌که می‌پذیرد بدون حق دفاع در مقابل یک قاضی مستقل، بی‌طرف و صالح به زندان انداخته شود؟ چه کسی می‌پذیرد که در خیابان زندگی کند، بدون خانه‌ای که احساس امنیت کند؟ چه کسی می‌پذیرد که فقط یک وعده غذایی در روز بخورد و گاهی اوقات هیچ؟ چه کسی قبول می‌کند آب کثیف بخورد؟ اگر جایی برای شستشو نداشتید، چه فکر می‌کنید؟ آیا حاضرید 15 ساعت در روز در یک عرق‌فروشی یا کارخانه کار کنید، در شرایطی که سلامت و زندگی شما را تضعیف می‌کند؟ آیا به عنوان دانشجو، استاد یا کارمند دولتی، دوست دارید از حقوق خود برای تفکر، تحقیق، نوشتن و تبادل آزادانۀ ایده و اطلاعات محروم شوید؟ آیا می‌پذیرید که شما یا فرزندان‌تان از دسترسی به مدرسه، دانشگاه، اینترنت محروم شوند؟ کدام پدر و مادری قبول می‌کند که فرزندش را ببیند که در آغوش آنها می‌میرد، زیرا آنها بسیار فقیرتر از آن هستند که از عهدۀ مراقبت‌های پزشکی برآیند؟ چه کسی خوشحال می‌شود که از حق شما برای تشکیل انجمن‌ها، اتحادیه‌های کارگری جهت دفاع از آن‌چه به آن وابسته هستید، نظیر زبان، سنت‌ها، فرهنگ، غذاها، محیط‌زیست، شرایط کار، هنر، ادبیات، موسیقی، شعر به عنوان شیوه‌های زندگی محروم شوید؟
این‌ها سؤالات بلاغی نیستند: آنها سؤالات عملی هستند، بلکه به نظر من سؤالات حقوق‌بشری و پاسخ‌های آشکار آنها هستند. حقوق‌بشر مفاهیمی انتزاعی نیستند، بلکه واقعیت‌هایی بسیار ملموس هستند. حق زندگی، آب، غذا، سرپناه، یکپارچگی بدنی، امنیت، کار، آزادی، محاکمه عادلانه، آزادی بیان و آموزش فرزندان به زبان خود، سلامتی… آیا این «تصورات غربی» با تمدن ایران بیگانه است یا آرزوهای عمیقی را که شما به عنوان ایرانی و من فرانسوی در آن مشترکیم، منعکس می‌کند؟ آیا تحقق این آرمان‌ها که ما را قادر می‌سازد با خودمان باشیم، احساس انسانیت کنیم و زندگی را با ارزش‌تر و لذت‌بخش‌تر می‌کند، حقوق‌بشر نیست؟
پیامدهای اعلامیه جهانی حقوق‌بشر
حال، بیایید به اعلامیه برگردیم: 30 ماده آن چه می‌گوید؟ به طور دقیق همین‌طور است. حقوق معدودی که من به آن اشاره کردم، مانند یک برنامۀ حداقلی برای بشریت بیان شده است. دوباره آن را بخوانید و یکی را درست انتخاب کنید که با خوشحالی از آن صرف‌نظر کنید. بیایید تمرین را امروز و امروز عصر، زمانی که یک فرصت دارید، انجام دهیم. این کار ارزش صرف وقت را دارد. به هر یک از حقوق مندرج در اعلامیه جهانی حقوق‌بشر فکر کنید و آنها را با زندگی خود مرتبط کنید. آیا آنها با آرزوهای شما مطابقت ندارند؟ آیا این آرزوها برای همۀ انسانها مشترک نیست؟ امر جهانی یعنی مشترک برای همه، قابل اجرا برای همه و بدون تبعیض. تحقق آنها از نظر تاریخی مترقی بوده و متضمن جامعه‌ای از حقیقت، عدالت و انصاف است.
با وجود تفاوت‌های ما در زمینۀ تولد، جغرافیا، تاریخ، آب و هوا، زبان، فرهنگ، ثروت، ترجیحات و مانند آن، حقوق مندرج در اعلامیه جهانی حقوق‌بشر منعکس‌کنندۀ آرزوهای مشترکی است که همۀ ما در آن برای برخورداری از شرایط اولیه زندگی که زندگی را آبرومندانه و با وقار می‌کند و فارغ از ترس و نیاز سهیم هستیم. آنها منعکس‌کنندۀ آرزوی مشترک ما برای رفتار با احترام توسط دیگران و به ویژه دولت و رفتار مشابه با دیگران هستند.
یک اصل اساسی بر پایه حقوق بشر این است که «آزادی من فقط با آزادی شما محدود می‌شود و بالعکس» زیرا ما با دیگران در جامعه زندگی می‌کنیم. یک اصل کلیدی دیگر این است: «آن‌چه را که نمی‌خواهید با شما انجام دهند، با دیگران انجام ندهید». این اصل در سومین بخش شعار جمهوری فرانسه بود که آزادی، برابری و برادری. مدت‌ها قبل و 2300 سال پیش، مفاهیم کنفوسیوس چینی رن یا برادری همین را می‌گفتند.
هنجارها، اصول، ارزش‌ها و آرمان‌های حقوقی
حقوق‌بشر هنجارهای رفتاری است که برای تنظیم روابط بین مردم و دولت تدوین شده است. هدف آنها محدود کردن اختیارات دولت است. ما به تجربه در هر جامعه‌ای می‌دانیم که قدرت فساد می‌آورد و قدرت مطلق فساد مطلق. زیربنای این هنجارها، اصول هستند؛ مثل این‌که: شما نباید بکشید. همچنین در زیر این اصول ارزش‌هایی نهفته است. الهام‌بخشیدن به این ارزش‌ها، آرزوها هستند.
این آرزوهای دارای ارزش چیستند؟ زندگی، آزادی، یکپارچگی وجود (بدن و ذهن که یکی هستند)، آزادی وجدان، تفکر و بیان؛ ارزش‌های احترام کاری؛ از به اشتراک گذاشتن، احترام و محترم دانستن، وظیفه، ارتباط با دیگران، و کمک به جهان، جامعه‌ای که می‌خواهیم در آن زندگی کنیم را از اطراف خودمان و در خانواده و همسایگی نزدیک‌مان شروع کنیم؟ آیا آنها برای همۀ ما و جوامع مشترک نیستند؟ آیا آنها همۀ ما را در شبکه‌ای از حقوق و وظایف متقابل نسبت به یکدیگر پیوند نمی‌دهند؟
آیا آنها را نمی‌توان در همۀ حکمت‌های جهان یافت؟
آیا این اصول آرمان‌ها و ارزش‌هایی نیستند که ما از آنها چشم‌پوشی نمی‌کنیم، بدون این‌که احساس کنیم بخشی از خودمان مثله شده‌ایم، بدون چشم‌پوشی از چیزهایی که زندگی را شایسته، باوقار، لذت‌بخش و خلاق می‌کند.
حقوق بشر و هنجارهای بشردوستانه مورد حمله قرار گرفته است
امروز، حقوق بشر و هنجارهای بشردوستانه در جاهایی مورد حمله قرار می‌گیرد که هرگز پیشتر نبوده است. بیایید ببینیم که چگونه جنگ‌ها در افغانستان، یمن، سوریه، لیبی و اوکراین انجام می‌شود، جایی که این حقوق و هنجارها به طور بی‌رویه با غیرنظامیان، خانه‌ها، مدارس، بیمارستان‌ها، کارخانه‌های آب، آمبولانس‌ها و غیره دفن شده‌اند. بدترین نمونۀ امروز، رفتار اسرائیل با مردم غزه، از زمان حمله مسلحانه وحشیانه و آشفتۀ گروه‌های مقاومت مشترک فلسطین در 7 اکتبر 2023 است که به مردم غزه برچسب «حیوان» زده شده است. من در جای دیگر گفته‌ام که هرگونه اقدام خشونت‌آمیز با هدف ایجاد وحشت در مردم برای وادار کردن آنها به اطاعت، نفرت‌انگیز است و تحت هیچ شرایطی قابل توجیه نیست. این امر قربانیان و مجرمان را غیرانسانی می‌کند و به هر دلیلی، به افراد نجیب، بی‌احترامی می‌کند.
آن‌چه در غزه اتفاق می‌افتد، مظهر وحشیگری محض و بی بند و بار یک دولت قدرتمند نظامی است که وانمود می‌کند تجسم «ارزش‌های متمدن غربی» است. اگر این امر به همین منوال ادامه پیدا کند، این هنجارها که تلافی شکننده‌ای در برابر ددمنشی هستند، به چیزی از گذشته تبدیل خواهند شد، امور اضافی منسوخ شده‌ای که به تاریخ تنزل یافته است. اما اگر این‌طور شود، به شما اجازه می‌دهم تصور کنید که زندگی و جهان بدون این محافظ‌ها چگونه خواهد بود؟ اگر زور حق را درست کند و حق قوی‌ترین ملاک باشد، ما دیگر در یک جامعه انسانی نیستیم، بلکه در یک وضعیت طبیعی هستیم که هر انسانی برای خودش، و عظمت با قوی‌ترین، وحشی‌ترین افراد است؛ آیا این دنیایی است که ما می‌خواهیم در آن زندگی کنیم؟
چه کسانی به حقوق بشر حمله می‌کنند؟ دولت‌ها و البته به طور عمده تقریباً همۀ دولت‌های امروزی و در پی و به تبعیت از آنها، بازیگران دیگر. طنز فقط آشکار این است که این کشورها، شامل کشورهایی می‌شوند که از یک سو به تلاش برای حفظ سلطه اقتصادی استکبار و منافع قدرت خود در جهان ادامه می‌دهند و از سوی دیگر برای کمک به ایجاد چارچوب حقوق‌بشر بین‌المللی فعلی استفاده می‌کنند که سیستم هنجاری امروز سازمان ملل را تشکیل می‌دهد.
تغییر ماهیت دولت
چرا پس از این‌که ۷۵ سال پیش حقوق‌بشر به عنوان یک آرمان برای حفظ انسانیت از هم پاشیده ما اعلام شد، حقوق بشر بین‌المللی و هنجارهای بشردوستانه موضوع تحقیر قرار گرفته است؟ دلایل متعددی وجود دارد؛ اما در نهایت پاسخ به یک مسأله ساده خلاصه می‌شود: دولت‌ها به حقوق بشر تا حدی احترام می‌گذارند که با منافع آنها مطابقت داشته باشد. این مسیر جداکننده و یکی از درس‌هایی است که در کامبوج طی یازده سال کار در زمینۀ حقوق بشر در آن‌جا و چندین کشور دیگر آموختم؛ درسی که به طور جهانی قابل اجرا است.
اگر امروز حقوق‌بشر پایمال می‌شود، به این دلیل است که ماهیت دولت در دهه‌های اخیر تغییر کرده است. نظریۀ مدرن دولت که از متفکران روشنگری اروپایی مانند لاک، منتسکیو، روسو به ارث رسیده است، مبتنی بر تفکیک قوا جهت جلوگیری از تمرکز آنها در چند نفر محدود به عنوان تلافی در برابر استبداد تضعیف شده است. مفهوم قرارداد اجتماعی که به موجب آن دولت داوری بی‌طرف برای منافع متضاد در جامعه است و با انحصار محدودیت مشروع در برابر اجرای عدالت سرمایه‌گذاری می‌کند، دیگر وجود ندارد. عدالت و صلح در برابر یک دولت قوی اما خیرخواه که از همه به طور یکسان محافظت می‌کند، به گذشته تبدیل شده است. اینجا مهد جنگ‌های جدید است.
دولت‌ها در اروپا دیگر نهادهای بی‌طرفی در خدمت منافع عمومی و منافع عمومی نیستند. آنها به تدریج توسط نیروهای قدرتمند نظیر شرکت‌های ملی، چندملیتی و مافیای مالی خصوصی که توانسته‌اند کنترل نهادهای دولتی را به دست گیرند تا به منافع خصوصی خود خدمت کنند، تسخیر شده‌اند. بزرگ‌ترین این شرکت‌ها از قدرتمندترین کشورها قدرتمندتر شده‌ و می‌توانند دولت را به زانو درآورند. فعالیت‌های آنها فراتر از قوانین موجود است. آنها به هیچکس پاسخگو نیستند مگر در برابر سهامداران خود که واقعاً حقوق و منافع عمومی برای آنها مهم نیست. آن‌چه مهم است سود خصوصی نامحدود است: انباشت ثروت برای افزایش قدرت و افزایش قدرت برای افزایش ثروت و در نتیجه قدرت بیشتر. در این شاهراه تسلط خام، حقوق بشر که در مورد عامیت و اشتراک است، دشمن است: آنها در قربانگاه پرستش «گوساله طلایی» قربانی می‌شوند.
امروز که این اتفاق می‌افتد، ما در حال تجربه بازگشت سریع استبداد هستیم.
دولت‌ها به عنوان ابزار منافع خصوصی
از طریق ظهور این بازیگران قدرتمند جهانی و تحت کنش سازمان‌یافتۀ آنها، قدرت‌های حاکمیتی دولت‌ها تضعیف می‌شود و گاهی اوقات به پوسته‌های خالی تقلیل می‌یابد: آن‌چه از آنها باقی می‌ماند، برخی از پرونده‌های رفاه اجتماعی جهت جلوگیری از شورش و خشونت سرکوبگرانه در صورت شورش مردم است. بدون نقش نظارتی یک دولت مستقل و قدرتمند، حقوق‌بشر وجود ندارد. دولت به عنوان ابزار سازمان‌یافتۀ منافع عمومی از طریق قانون اساسی، قوانین داخلی، سیاست‌ها، نهادها، عدالت و سازوکارهای اجرایی، ضامن حاکمیت قانون و حقوق ما باقی می‌ماند. اگر چنین دولتی به حدی تضعیف شود که نتواند حمایت از حقوق را تضمین کند، چه خواهد شد؟ قانون قوی‌ترین‌ها پیروز خواهد شد و این چیزی است که ما با وحشت در غزه شاهد آن هستیم.
قانون سود انحصاری جهان را به سوی فاجعه‌ای سوق می‌دهد که ما هر روز شاهد این هستیم. برای طرفداران آن ایدئولوژی نئولیبرالی یا ایدئولوژی خصوصی‌سازی زندگی و جهان، وقتی صحبت از انباشت سود می‌شود مایه شرمساری دولت است؛ حتی اگر دولت در دوره‌های بحرانی به مداخله متوسل شوند. و از آن برای ترویج، حفاظت و دفاع از منافع خود استفاده کند. بدون یک دولت مستقل و بی طرف که مظهر خیر عمومی باشد، حقوق‌بشر به امتیاز ده درصدی تبدیل می‌شود که ثروت تولید شده توسط 90 درصد دیگران را کنترل می‌کنند.
عوامل دیگری نیز در تضعیف عامدانه دولت برای تبدیل آن به ابزاری در خدمت ارتقای و حفظ منافع «نخبگان» قدرتمند نقش دارند و ورای سر آن چیزی است که برخی آن را «دولت عمیق» می‌خوانند که همراه با تسخیر قوه مجریه، پارلمان‌ها، دادگاه‌ها، پلیس، ارتش، رسانه‌ها، سرویس‌های مخفی، استفاده از ترس و وحشت است؛ همچنین آخرین البته نه کم‌اهمیت، متأسفانه از طریق آن‌چه نویسنده فرانسوی لابوتی در مقاله کوتاه معروف در سال 1548 با عنوان گفتمان بندگی داوطلبانه نوشته است، آمده است. آری، بندگی اختیاری، عاشق همۀ مستبدها است. اما امروز برای افشای این موضوع خیلی طولانی خواهد بود. آنها موضوع بازتاب گستردۀ آینده خواهند بود.
نتیجه‌گیری
من در این پس‌زمینه غم‌انگیز، با دو عامل امید به پایان خواهم رسید: اولی، آرزوی مشترک مردم در سراسر جهان برای داشتن یک زندگی شرافتمندانه است و دوم، ظهور دنیای چندقطبی است که بازتاب این آرزوی مشترک است.
ما نمی‌توانیم در سرتاسر جهان مشاهده نکنیم که مردم در همه جا در حال قیام هستند و همچنان در حقوق بشر و در اعلامیۀ جهانی حقوق‌بشر و نوع متعارف آن، زبانی می‌یابند که از طریق آن آرزوهای عمیق خود را برای آزادی، برابری و عدالت، احترام و رفتار با احترام آنها و تبدیل شدن یا ماندن به بازیگران زندگی خود در دنیایی که دیگران بالاتر از آنها، سناریو را می‌نویسند و آنها را از همه چیز محروم می‌کنند، بیان کنند.
برای کسانی که به طور فزاینده‌ای در جامعۀ خود به حاشیه رانده می‌شوند، مطالبه حقوق خود به معنای بازپس‌گیری زندگی خود است که به نام مدرنیته، پیشرفت و مدینۀ فاضله هولناک جدید فراانسان‌گرایی از آنها سلب مالکیت می‌شود. آن مدینه فاضله به معنای تبدیل جوامع ، دیر یا زود، خود بشریت به توده‌ای از ریشه کنده شده و اتمیزه شده از ذرات مطیع تولیدکنندگان-مصرف‌کنندگان است. این یک داستان علمی تخیلی نیست و هر روز در حال وقوع است و تحت الهام عالی مجمع جهانی اقتصاد و طرح تنظیم مجدد بزرگ آن قرار دارد.
آنهایی که در رأس هستند این را می‌دانند، از این شورش‌ها می‌ترسند، ازاین‌رو جنگ آنها با مردم جهان است تا ما را به وحشت بیندازند و ما را به سربراهی، اطاعت و نوکری تنزل دهند. آن جنگ با «جنگ علیه تروریسم» در سال 2001 آغاز شد و با گسترش تروریسم سازمان‌یافته از سوریه به پایتخت‌های اروپا، و مجموعه‌ای از قوانین امنیتی که برای محدود کردن حقوق و آزادی‌های ما، استبداد کووید-19 و تجلی آن در قالب‌های جدید ادامه یافته است.
آن‌چه می‌توانیم در سطح جهانی مشاهده کنیم، یک حرکت دوگانه و دیالکتیکی به سمت حقوق بشر است: حملات قدرتمند از بالا، اما امیدها و مطالبات بی‌امان در پایین و از نسلی به نسل دیگر. آن‌چه که ما تحت یک شکل تازه و پیچیده‌تر مشاهده می‌کنیم، بازگشت مفهوم قدیمی «مبارزۀ طبقاتی» بین ثروتمندان ناشایست و فقرا و بین صاحبان ثروت و منابع و محرومان در جهان در چارچوب نابرابری‌های اقتصادی و اجتماعی افتضاح و فروپاشی «طبقه متوسط». است. «مسأله اجتماعی» آن جوشش تاریخ به مسیرهای جدیدی بازگشته است. جای تعجب نیست که در این فصل جدید از تاریخ بشر، بین نیروهای ستمگر و نیروهای رهایی‌بخش، بیشتر و بیشتر مردم تحت تأثیر کشورهای بریکس به ظهور امیدها و وعده‌های جهانی چندقطبی روی می‌آورند. این جایگزینی برای استکبار قدیمی و امپراتوری رو به زوال است و دستور کار مشترک جدید است. آیا این دستور کار به وعده‌های خود پایبند خواهد بود؟ خواهیم دید و همچنین باید به محل وقوع آن عمل کنیم.