پروفسور هاینز گارتنر – پژوهشگر سیاسی و استاد دانشگاه
صلح :
هنگام بررسی در مورد چیستی صلح، آنچه مرسوم است، تمایز قایل شدن میان صلح منفی و صلح مثبت است. صلح منفی به معنای عدم وجود خشونت و جنگ بوده، اما صلح مثبت بر عناصری مثبت مانند برابری و عدالت تاکید دارد. در تعریف ذیل، صلح به صورت منفی تعریف شده است: صلح «در یک نظام یا سیستم بین المللی زمانی وجود خواهد داشت که چالش های رخ داده در درون آن، بدون استفاده از خشونت نظامی سازمانیافته، به طور مستمر مورد رسیدگی قرار گیرد. شمپیل Czempiel با اشاره به توزیع عادلانه و رفاه گسترش یافته داخلی، بمنظور بروز رفتارهای مسالمت آمیز خارجی، توزیع عادلانه و رفاه، بعدی از تعریف مثبت از صلح را اینگونه ارائه می کند: صلح “اکنون می تواند به عنوان یک الگوی فرآیندی در سیستم بین المللی تعریف شود که با کاهش خشونت و افزایش عدالت توزیعی مشخص می شود.
اگر صلح، صرفا بصورت منفی آن یعنی عدم خشونت و جنگ تعریف نشود، می تواند بر تعدادی از جنبه های مثبت، مانند مسائل اجتماعی (عدالت توزیعی و برابری) و آزادیهای شخصی و خلاقیت انسانی تاکید نماید و حتی جنبه های زیست محیطی را نیز در بر بگیرد.
یوهان گالتونگ صلح مثبت را فقدان خشونت شخصی و ساختاری توصیف می کند. این صلحی است که نه تنها فقدان خشونت در عرصۀ بین المللی، بلکه فقدان خشونت شخصی و خشونت ساختاری در تمام عرصه های جامعه را نیز شامل می شود. گامهای صلح مثبت، ایجاد سازمانهایی است که دولتها و مردم را در سراسر مرزهای ملی به هم پیوند داده و دولتها را در شبکهای از روابط هماهنگ و همکاری ادغام میکنند. مفهوم خشونت پرهیزی، مرتبط با صلح مثبت است که به نظر گالتونگ به طور خاص به معنای دفاع غیرنظامی است. برای سابین جابرگ “صلح و خشونت در عین حال که از یک در هم تنیدگی برخوردارند، معرف متضادهایی قطعی هستند؛ ، موضوع اصلی، به حداکثر رساندن صلح و به حداقل رساندن خشونت است.” بنابراین جهت گیری منطق صلح، به سمت پیشگیری و کاهش خشونت و همچنین بر مدیریت تعارض ها متکی بوده و بنابراین برای تنش زدایی، حفاظت از قربانیان و دگرگونی درگیری های غیرخشونت آمیز (تحول تعارض سازگار با گفتگو و فرآیند محور) تلاش می کند. استدلال ارائه شده در بخشی از تحقیقات صلح مبنی بر اینکه فقط قدرت، منجر به صلح می شود («اگر صلح می خواهی، برای جنگ آماده شو!»)، تنها الگوی استدلالی این مطالعات راهبردی را به خود اختصاص می دهد که تحقیقات صلح در اصل با آنها رقابت می کرد. بنابراین، بیزاری خاص این سیستم، از خشونت از بین می رود و معضل امنیتی تشدید می یابد.
این “استدلال قدرت”، در تحقیقات صلح در طول جنگ اوکراین پس از سال 2022 به شدت مورد بحث قرار گرفت: آیا اوکراین باید تا زمانی که صلح از طریق جنگ و خشونت برقرار شود، از نظر نظامی حمایت شود؟ بنابراین، یک پژوهش پیچیده صلح محور، ویژگی چند منظری و تحلیل تعارض چند علتی خود را از دست خواهد داد. اگرچه ممکن است این استدلال ها به طور خاص بعنوان فرمولی برای جنگ اوکراین، در نظر گرفته شود، اما به گفته سابین جابرگ (2023، 9-8) می تواند به یک “قانون” کلی در تحقیقات مربوط به صلح ارتقا می یابد، تا “در مواجهه با خشونت های بزرگ تهدید کننده ظاهر شده و هرگونه ضدیت با خشونت مشروع تلقی شود».
باید گفت که «پژوهش انتقادی صلح»، بویژه در دهۀ هفتاد بر بعد عدالت در توزیع تأکید داشت. بر این اساس، «محققان انتقادی صلح… خود را به عنوان پارتیزان های علمی افرادی تعریف کردند که در نتیجه توزیع نابرابر فرصتهای زندگی اجتماعی و اقتصادی در میان ملتها، با خشونت ساختاری، استثمار شده و مورد تبعیض اجتماعی واقع شده اند و یا بطور مستقیم در معرض تهدید فیزیکی قرار گرفته اند ». این تعریف از «پژوهش انتقادی صلح» فراتر از تعریف صلح بین دولتها حرکت کرده و «خشونت ساختاری» یوهان گالتونگ را به عاریت می گیرد و از این طریق سؤالی را درباره علت خشونت دروناجتماعی نیز مطرح میکند.
صلح را میتوان، توانایی شکلدهی سیاسی به تعارضات یا مدیریت تعارض نیز تعریف کرد: صلح «وضعیت فقدان کامل درگیری سیاسی نیست، بلکه مجموع تواناییها و ابزارهای مقابله با آن با استفاده از روشهای غیرخشونتآمیز است». یک نظم صلح “یک نظم دموکراتیک است که در آن، دیگر خطر درگیری خشونت آمیز وجود ندارد.
جنگ
کارل فون کلاوزویتز Carl von Clausewitz مشاهده کرد که جنگ نه تنها زمانی که دشمن کاملاً در هم شکسته می شود، بلکه زمانی که توافق نامه های صلح وجود دارد نیز می تواند به پایان برسد. این مشاهدات در مورد جنگ مدرن نیز صدق می کند. همچنین جنگ در اوکراین پس از فوریه 2022 در تنش بین پیروزی نظامی و توافق صلح حرکت کرد. دو طرف متخاصم قبل از در نظر گرفتن توافقنامه صلح، برای پیروزی در میدان جنگ تلاش کردند. میان مشاهدات کارل فون کلاوزویتس که جنگ را به سمت افراط و شکست دشمن یا توافق صلح سوق می دهد، سایه روشن های زیادی وجود دارد. جنگ در فضایی از “گرگ و میش” رخ می دهد که نه تنها فراتر از”فرمانده” بلکه بالاتر از همه ناظران حرکت می کنند. عدم قطعیت ها، قطعیت تلقی می شود. شش دلیل ساختاری برای عدم قطعیت گزارش در جنگ وجود دارد.
نخست : نمی توان تخمین زد که حریف چه مقاومتی بروز خواهد داد که در بیشتر موارد، دست کم گرفته شده و قدرت خود بیش از حد ارزیابی می شود. اگر حریف به طور قاطع برتر در نظر گرفته شود، هیچ کس جنگ را شروع نمی کند. “ما کریسمس در خانه خواهیم بود.” شعار سربازانی بود که در اوت 1914 به جنگ رفتند، اما پس از آن چهار سال دیگر به طول انجامید. روسیه در سال 2022 حمله به اوکراین را با کمتر از دویست هزار سرباز مرد و زن آغاز کرد.
دوم، اگر پیروزی مورد انتظار، منحصر به دستاوردهای کوچک در میدان شود، در مورد آن اغراق شده و حتی بعنوان یک عملیات تخریبی تلقی می شود.
سوم، با تشدید جنگ، تصویر دشمن منفی تر و نسبت به آنچه قبلا بوده متفاوت تر می شود. این آغاز چیزی است که کارل فون کلاوزویتس آن را تثلیث جنگ می نامد. نفرت، دشمنی، خشونت افزایش می یابد. گزارشها این عناصر را چند برابر می کند. کشتن اکنون دیگر نه تنها مایه ننگ نیست، بلکه یک فضیلت است! هیچ راهکاری جز کشتن یا کشته شدن وجود ندارد. برای دفاع از خود، چاره ای جز کشتن نیست.
چهارم، اراده برای مذاکره در حال ضعیف شدن است. تقصیرها به گردن حریف انداخته می شود: اصلاً نمی خواهد مذاکره کند! سازش را خیانت مینامند، آتشبس ترفندی برای سازماندهی مجدد نیروهای مسلح است. هیچ جایگزینی برای جنگیدن وجود ندارد.
پنجم، در فشار بیشتر به افراط گرایی، عناصر دیگری وارد بازی می شوند، به اهداف غیرنظامی حمله می شود که قبلا با یک ترفند تبلیغاتی رد شده بود. سلاحهای هستهای وارد بازی میشوند که در بسیاری از موارد، اگرچه خطری واقعی است، اما توسط گزارشهای غربی کماهمیت جلوه داده شده است تا ادامه جنگ زیر سوال نرود.
ششم، اطلاعات، ساده، کوتاه و کاهش یافته است. دیگر شکی نیست، بدی و طمع علت و دلیل جنگ است. تحلیل های ساختاری جنگ رد شده و به سخره گرفته می شود. شفافیت و جنگ متضاد یکدیگرند.
جنگها همیشه یک شتاب خاص خود را ایجاد میکنند که گزارشها آن را پیشبینی نمیکنند و نیروهایی را آزاد میکنند که حتی خود طرفهای متخاصم نیز نمیتوانند آنها را کنترل کنند. هزینه های جنگ همیشه بیش از دستاوردهای مورد انتظار است.
امنیت :
امنیت واژه ای است که می توان آن را به گونه های مختلفی تفسیر کرد. کلیترین تعریف این است که امنیت عبارت است از فقدان تهدید علیه دستاوردهای اقتصادی، فرهنگی و اخلاقی. با این حال، ارزشهای اکتسابی یک مفهوم عام و کلی است، که هم ارزشهای بازیگران سلطه در درون دولتها و هم در داخل سیستم بینالمللی را در بر میگیرد. توماس پانکراتز مشاهده می کند که امنیت در این تعریف بوسیلۀ خودش تعریف نمی شود، بلکه در رابطه با چیزی گم شده تعریف می شود: (عدم تهدید، خطرات، خطرات). بنابراین، امنیت بینالمللی را میتوان وضعیتی تعریف کرد که «در آن موانع و شرایط نامطلوب برای راهاندازی جنگ، قویتر از موارد مساعد است». در شرایط تعریف شده، به گفته بوکانان، باید جایگزینهای حل منازعه خشونتآمیز، اعم از سیاسی، دیپلماتیک یا حقوقی به تعداد کافی موجود باشد. نظم امنیتی، عبارت است از نظم قوانین، نهادها (اعم از بین المللی) و ابزارهایی که دولت ها و مردم می توانند به وسیلۀ آن از خود دربرابر خشونت، بویژه جنگ حفاظت کنند.
امنیت می تواند فقدان تهدید یا توانایی دفع تهدید باشد. بنابراین دیدگاههای متفاوتی نیز در مورد راههای دستیابی به امنیت وجود دارد. برای افزایش امنیت، یا می توان ظرفیت های نظامی را افزایش داد و یا محیطی که تهدیدها در آن توسعه می یابد را تغییر داد. بنابراین امنیت، دو بعد دارد: بازدارندگی از تهاجم مسلحانه از داخل و خارج کشور (بعد منفی) و از سوی دیگر ایجاد شرایط سیاسی و اجتماعی و اقتصادی برای ایجاد یک صلح پایدار (بعد مثبت).