آقای کریستوف پشو – رئیس پیشین بخش رویه های ویژه OHCHR
سازوکارهای بینالمللی حقوق بشر و منطقه غرب آسیا؛ مشکلات و راهکارها
یا زور: اشاره به دو قطبی اخلاقی یا سیاسی) (حق
امسال از من خواسته شد تا در مورد مکانیزمهای بینالمللی حقوق بشر و منطقه غرب آسیا، مشکلات و راهکارهای آن صحبت کنم
مکانیزمهای بینالمللی حقوق بشر چه هستند؟
در سطح جهانی سه نظام حقوق بشری وجود دارد که هر سه بر مبنای اصول اساسی مندرج در اعلامیه جهانی حقوق بشر سال 1948 بنا شدهاند.
1 . تشکیلات جهانی که از طریق سازمان ملل متحد توسعه یافتهاند مانند معاهده حقوق کودک، معاهده علیه شکنجه، میثاق حقوق مدنی و سیاسی یا حقوق اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی، مبتنی بر نه معاهده اصلی هستند که توسط کشورهای مختلف تحت نظارت سازمان ملل متحد مذاکره شده است.
برای هر یک از این معاهدات، گروهی از متخصصان که وظیفه آنها نظارت بر اجرای معاهدات تصویب شده توسط دولتهاست، ایجاد شده است. هنگامی که دولتی یکی از این معاهدات را به تصویب میرساند خود را متعهد به اجرای قوانین آن میکند. نهادهای معاهده در دفتر کمیساریای عالی حقوق بشر در ژنو مستقر هستند و دبیرخانه آنها را تضمین میکند.
2. مکانیزمهای منطقهای، مانند معاهده و دادگاه اروپایی حقوق بشر که وظیفه آن اطمینان حاصل کردن از پایبندی دولتها به معاهده است؛ سازمان حقوق بشر قاره آمریکا، با کمیسیون و دادگاه آن، که در مورد کشورهای قاره آمریکا اعمال میشود.
سازمان حقوق بشر آفریقایی که تحت نظارت اتحادیه آفریقا با معاهده، دادگاه و دستورات آن تأسیس شد. در بخش جنوبی قاره آسیا و یا غرب آن، هیچ سازمان منطقهای حقوق بشری وجود ندارد. در سال( 2012)، از زمان اعلام بیانیه حقوق بشر (آ.سه.آن)، مراحل اولیهای از این سازمان در آسیای جنوب شرقی به وجود آمد که به کندی توسعه مییابد.
3. در سطح داخلی، که مهمترین سطح به شمار میآید، مکانیزمهای ملی بر اساس قانون اساسی، قوانین و نهادهای داخلی هر کشور (مانند قواى اجراییه، پارلمانها، دادگاهها، پلیس و غیره) به وجود آمدهاند، که هرکدام با توجه به تاریخ، سنتها، فرهنگ و شیوههای خاص خود عمل میکنند.
از من خواسته شده است تا بر مکانیزمهای بینالمللی تمرکز کنم. این سیستمی است که به بهترین شکل میشناسم؛ چراکه هم با ساختار داخلی و هم ساختار خارجی آن کار کردهام. هم در میادین مختلف در کشورهای گوناگون به عنوان مأمور حقوق بشر در کمیساریای عالی سازمان حقوق بشر وهم در مقر آن در ژنو.
(اعلامیه جهانی حقوق بشر و پیامدها)
سازمان ملل متحد سال آینده 80 ساله خواهد شد. این سازمان در سال 1945 در سانفرانسیسکو ایجاد شد. جنگ جهانی دوم به تازگی با سطح بیسابقهای از ویرانی و تخریب و کشتار 70 میلیون نفر به پایان رسیده بود. در آن زمان، در میان حامیان حقوق بشر درک دقیقی وجود داشت که احترام به حقوق بشر که به معنای احترام به نیازها و آرزوهای همه انسانها است، بنیانگذار صلحی پایدار است. سؤال مربوط به گنجاندن مفاد حقوق بشر در منشور مورد بحث قرار گرفت. برخی از ایدهپردازان جامعه مدنی میخواستند که مفاد حقوق بشر بهطور جدی در منشور گنجانده شود و سازمان را مسئول ترویج احترام به آنها و تضمین پایبندی دولتها قرار دهند. در مقابل، آنهایی که عمدتاً شامل قدرتهای استعماری قدیم (مانند بریتانیا و فرانسه) بودند، از این ترس داشتند که مفاد قوی حقوق بشر به توجیه استقلالطلبی مستعمرات منجر شود؛ همچنین کشورهایی مثل چین و روسیه که نمیخواستند سازمان در امور داخلی آنها به نام حقوق بشر مداخله کند؛ و همچنین کشورهایی که به دنبال رهایی از استعمار بودند. تمامی کشورها بر یک برنامه حداقلی توافق کردند که به حاکمیت آنها احترام بگذارد و اصول و قوانین حاکم بر روابط بین آنها را تعیین کند، اینکه چگونه معرفی خواهند شد و چگونه تصمیمات اتخاذ شوند.
در آغاز تشکیل سازمان ملل، فقط ۵۶ کشور عضو آن بودند و اکنون این تعداد به ۱۹۳ کشور رسیده است. در دوره اولیه، کشورهایی که در سایه قدرت بودند، نظر خود را غالب کرده و به گنجاندن اشارهای به حقوق بشر در منشور سازمان ملل توافق کردند، بدون اینکه این حقوق را به طور مشخص تعیین کنند. همچنین، ایجاد کمیسیونی برای حقوق بشر به منظور تهیه یک اعلامیه که توسط مجمع عمومی تصویب شود نیز بخشی از این فرایند بود. این موضوع نشان میدهد که حقوق بشر در آن زمان در حاشیه قوانین جدید بینالمللی که روابط بین کشورها را تنظیم میکرد، قرار داشت. در مجموع؛ توجه به حقوق بشر به شکلی کم اهمیت و در حاشیه قرار گرفت و این امر میتواند به چالشهایی که حقوق بشر با آن مواجه است، اشاره کند. سه سال بعد اعلامیه جهانی حقوق بشر به طوری رسمی اعلام شد.اما این یک عزم جدی بود و هیچ قدرت الزامآوری نداشت.
با این حال، اعلامیه جهانی حقوق بشر در طی 76 سال ثمرات چشمگیری داشته است. این سندی است که بیشترین ترجمه را به بیش از 500 زبان دارا میباشد، بیش از نه معاهده حقوق بشری و نهادهای نظارتی مرتبط که پر اهمیتترین بخش در این سازمان هستند را به وجود آورده است. این نهاد، کار کمیسیون حقوق بشر را که در سال 2006 به شورای حقوق بشر تبدیل شده بود ارتقا داد. همچنین منجر به ایجاد نظام رویههای ویژه و مرور دورهای جهانی شد؛ و به تأسیس دفتر کمیساریای عالی حقوق بشر (که من به مدت 25 سال در آن کار کردهام) انجامید.
اعلامیه جهانی حقوق بشر بسیاری از قوانین حقوق بشری را در قانون اساسی کشورها هدایت کرده است. این اعلامیه حیاتبخش و الهامبخش هزاران جنبش و سازمان حقوق بشری در جهان بوده و همچنین به جنبشهای آزادیبخش ملی و آرمانهای ملتها برای تعیین سرنوشت خود الهام بخشیده است. و در همه جا همچنان الهامبخش آرزوهای انسانها برای رهایی از بردگی، استثمار و استبداد است و آنها را به مطالبه رفتار همراه با احترام و کرامت وا میدارد
این اعلامیه به طور مکرر ،مرجع بسیاری از بحثهای اجتماعی و سیاسی در جوامع مختلف است.
هر سال10دسامبر به عنوان روز جهانی حقوق بشر جشن گرفته می شود.
اعلامیه جهانی حقوق بشر همچنین الهامبخش دیگر شاخههای حقوق بینالملل مانند : حقوق بشردوستانه بینالمللی، قانون بینالمللی پناهندگان؛ و حقوق کیفری بینالمللی میباشد که از کرامت انسانی محافظت میکنند. این چهار شاخه مکمل یکدیگر هستند و باید به طور جامع اعمال شوند. 193کشور عضو سازمان ملل، منشور و مقررات حقوق بشر آن را به تصویب رساندند. بسیاری از مقررات اعلامیه جهانی حقوق بشر به قدری اساسی هستند که بخشی از حقوق بینالملل عرفی محسوب میشوند. اکثر کشورها نه کنوانسیون حقوق بشر را امضا یا تصویب کردهاند. بیشتر آنها در مورد پیشینه حقوق بشر خود به نهادهای معاهده گزارش میدهند. معمولا همه دولتهایی که بالاترین سطح نمایندگی را دارند چهار سال و نیم یک بار در شورای حقوق بشر حضور پیدا میکنند تا سوابق حقوق بشری خود را ارائه بدهند و مجدد به آنها متعهد شوند. این یک نتیجه مهم و برجسته است. در طی 76 سال گذشته، دولتها و فعالان جامعه مدنی با صبر و خلاقیت، یک ساختار حقوق بشری بینالمللی هوشمند و متفکرانه را در سازمان ملل متحد ایجاد کردهاند.با این حال اگر به چگونگی احترام به حقوق بشر در اطراف خود نگاه کنیم، میبینیم که همه جا تحت فشار قرار دارند. دلیل این امر چیست؟
(ضعف قوانین بینالمللی حقوق بشر)
سازمان حقوق بشر یکی از ارگانهای سازمان ملل متحد است. بنابراین از همان نقاط ضعف سازمان ملل متحد برخوردار میباشد. سازمان ملل متحد یک نهاد فراملی و فراتر از دولتها نیست. یک سازمان بیندولتی است که توسط دولتها ایجاد شده تا در خدمت آنها باشد و دولتها نیز به واسطه آن از منافع خود دفاع کرده و در رابطه با موضوعات بینالمللی با یکدیگر مشارکت کنند. نظام حقوق بشر بر پایه همان اصل اساسی حاکمیت دولتها و استقلال آنها در چگونگی رفتارشان میباشد که این اصل، اصل بنیادین منشور حقوق بشر میباشد. حقوق بینالملل اساساً بر تعهد اعضای خود به حسن نیت در اجرای توافقاتی که پذیرفتهاند استوار است. این نظام بر پایه ارزش و اعتبار “قول و کلام دادهشده” شکل گرفته است. هیچ مکانیزم اجرایی وجود ندارد؛ نه دادگاه حقوق بشری که قانون را تعیین کند و نه پلیسی که آن را اجرا کند. یکی از چیزهایی که در زمان کار در کامبوج یاد گرفتم، اما در همه جا قابل اعمال است، این است که دولتها تا جایی به حقوق بشر احترام میگذارند که با منافعشان همسو باشد. از این رو، استفاده از استانداردهای دوگانه یا چندگانه رایج است و اگر دولتی به مسئولیت خود عمل نکند، چه نتیجه ای دارد؟
عواقبی مورد توجه دولت های قدرتمند نیست و مصون از مجازات هستند اما اگر دولتهایی ضعیف باشند ممکن است تحت فشار، مداخله، تحریم و محدودیت نظامی قرار گیرند. یک فیلسوف فرانسوی قرن هفدهم یکی از افسانههایش را اینطور به پایان میرساند: “بسته به اینکه قدرتمند یا بدبخت باشید، قضاوت دادگاه شما را بیگناه یا گناهکار میکند.”
(فروپاشی نظام حقوقی بینالمللی)
امروزه دو درگیری در جهان از ناتوانی و عجز سازمان ملل پردهبرداری میکند:
1: جنگ در اوکراین
2: نسل کشی در غزه.
آنها در سالهای 2003 و 2004 شورای امنیت را سست کرده و بحران پیش روی نهادهای چندجانبه را به تصویر کشیدند. سازمان ملل به عنوان یک بازیگر بینالمللی اکنون در بنبست است. نقش سازمان ملل به حداقل کاهش یافته است، بهگونهای که فقط در حد یک امدادرسان یا یک آژانس بشردوستانه عمل میکند و مسئول ترمیم اوضاع بعد از فاجعه میباشد.
در بدترین حالت، به نظارهگری ناتوان بدل شده است که با استیصال دستوپا میزند و سخنان بیمحتوا و بیاثر بر زبان میآورد؛ تلاش میکند تعهدات دولتها، الزامات حقوق بینالملل، حقوق بشر و اصول بشردوستانه را یادآوری کند، اما نتیجهای در بر ندارد.
این همان چیزی است که دبیر کل سازمان ملل در پاسخ به یک خبرنگار CNN در آستانه مجمع عمومی سال گذشته (18 سپتامبر 2023) اعتراف کرد: “دبیر کل سازمان ملل قدرت و پولی ندارد، او فقط یک صدا است… ما گاهی فقط قدرت گردهم آوردن اعضا را داریم. قدرت در دست کشورهای عضو سازمان است … اما اعمال این قدرت امروز مسدود شده است. این همان چیزی است که یکی از اسلاف او در جلسه ای که در سال 2006 در آن شرکت کردم، پس از هشت سال تجربه روابط بینالملل گفت: “دولتها فقط به ما اجازه میدهند که در حاشیه منافعشان مداخله کنیم. تکرار میکنم: “در حاشیه منافع آنها” همه چیز به منافعشان بستگی دارد. در سالهای اخیر، سازمان ملل بسیاری از اقتدار و نفوذ خود را به عنوان نماد منطق و انصاف فراتر از سیاستهای حزبی از دست داده است. چه کسی به آن گوش میدهد؟؟؟کشورها همچنان به صورت خودخواسته بدون اینکه محکوم شوند به مجمع عمومی میروند, زیرا این یک تریبون جهانی باقی میماند؛ این جایی است که در آن می توانند صدای خود را به گوش دیگران برسانند.
سال گذشته، علاوه بر آمریکا، چهار تنِ دیگر از رهبران اعضای دائمی شورای امنیت زحمت حضور در مجمع عمومی را نپذیرفتند. امسال، رئیس جمهور فرانسه در برابر یک اتاق مجمع عمومی که تقریباً خالی بود، سخنرانی کرد. باید صدایی بی طرف باقی بمانید تا بتوانید میانجی یک نزاع باشید. اگر استقلال سیاسی خود را به خطر بیندازید و جانبداری کنید، بخشی از مشکل میشوید و توانایی خود را برای تأثیرگذاری بر راهحلها از دست میدهید.
(اوکراین: جنگ شکستخوردهای که میشد از آن اجتناب کرد)
ریشههای جنگ در اوکراین را میتوان در سال 1991 که اتحاد جماهیر شوروی فروپاشید، جستوجو کرد. تنشهای داخلی میان دو بخش اصلی از گروههای تشکیلدهنده جمعیت آن، از پیش نمایان شده بود. آنها در سال 2005 و بار دیگر در جریان خشونتهای «یورو-میدان»، «میدان اروپا» در زمستان1993-1994 و بهار بعد از آن مورد استثمار سیاسی غرب قرار گرفتند. رئیس جمهور منتخب که امیدوار بود تا تعادل بین اتحادیه اروپا و روسیه را حفظ کند، سرنگون گردیده و برای حفظ جان خود مجبور به فرار شد. اوکراین بیطرف, برای ایالات متحده و اتحادیه اروپا غیرقابل قبول بود.در سال 1991 ایالات متحده به رئیس جمهور گورباچف قول داده بود که ناتو به سمت شرق گسترش نخواهد یافت.این حال، ناتو از نزدیکشدن به مرزهای روسیه، تحریک آن و مجبورکردنش به پذیرش تهدید حضور نظامی خود و یا مداخله نظامی برای توقف این روند، دست برنداشت.
روسیه بارها خواستار مذاکره شد و راههای دیپلماتیک را در دسامبر 2021 به پایان رساند. ایالات متحده درخواستهای آن را نادیده گرفت.این کشور از به رسمیت شناختن منافع امنیتی خود و ورود به مذاکره خودداری کرد. در ماه فوریه، هنگامی که ارتش اوکراین در امتداد مرز شرقی خود در حال تشکیل بود، روسیه ابتکار عمل نظامی را به دست گرفت. دو ماه بعد جنگ میتوانست به پایان برسد. توافقی در ترکیه در حال مذاکره بود.اما در ماه آوریل بوریس جانسون به نمایندگی از غرب به کیف رفت و زلنسکی را برای مذاکره منصرف کرد و سپس چیزی را که اتفاق افتاده است میدانیم:1) نابودی بخش های وسیعی از اوکراین، 2)نابودی کامل یک نسل از مردان جوان، 3)آیندهای تاریک برای آنچه پس از جنگ از کشور باقی خواهد ماند. 4) گسیختگی در قلب قاره اروپا-آسیا که التیام آن زمان زیادی طول خواهد کشید و برای مردم منفعتی ندارد. این جنگ به نفع کیست؟
همانطور که جان میرشایمر، تحلیلگر واقعگرای روابط بینالملل آمریکایی که به سختی میتوان او را به همدردی با روسیه متهم کرد، گفت: گسترش ناتو به اوکراین نسخهای برای فاجعه بود زیرا روسها پیوستن
اوکراین به ناتو را به عنوان تهدیدی وجودی تلقی میکردند. جنگ در اوکراین جان حدود نیممیلیون جوان اوکراینی و حداقل صدهزار روسی را گرفته است. اگر وعده ایالات متحده نقض نشده بود و اگر توافقات مینسک اجرا شده بود، این جنگ میتوانست اجتنابپذیر باشد، اما عامدانه اجرای آنها صورت نگرفت. غرب روسها را فریب داد. توافقات فقط برای زمانبخشی و آمادهسازی نظامی اوکراین در برابر روسیه بهکار گرفته شدند. این امر بعدها توسط صدراعظم آلمان مرکل، رئیسجمهور فرانسه اولاند، رئیسجمهور اوکراین پوروشنکو و دبیرکل ناتو به طور رسمی تأیید شد.
همه این را میدانند که این جنگ برای “کشورهای غربی” (ایالات متحده، اتحادیه اروپا) شکست خورده است. علیرغم اظهارات جنگطلبانهشان، هیچیک از رهبران اروپایی نمیخواهند در اوکراین بجنگند. آنها نه از نظر سیاسی و نه از نظر اقتصادی یا نظامی ظرفیت انجام این کار را ندارند. پایگاه سیاسی آنها در کشورشان بسیار متزلزل است. برای چه باید جنگید؟ روسیه تهدیدی برای اروپا نیست. هیچکس نمیخواهد درگیری با روسیه که به معنای میدان جدیدی از خرابهها در اروپاست اتفاق بیفتد. سوال امروز این است که چگونه میتوان از این باتلاق بیمعنا خارج شد بدون اینکه آبروی ازدسترفته را بیشتر از دست داد؟
از دیدگاه پکن، از منظر ژئوپلیتیکی صرف، چینیها نمیتوانند از دیدن درگیری مجدد غرب – روسیه، اروپا و ایالات متحده – که به جای اتحاد، برای مقابله با چین یکدیگر را تضعیف میکنند، خشنود نباشند. اگر چین به طور حقیقی رقیب آنها است باید متحد شوند. با تضعیف اروپا، ایالات متحده به نفع چین عمل میکند. من قضاوت نمیکنم: فقط مشاهده میکنم. من طرفدار یک جهان چندقطبی هستم، زیرا امیدوارم که این امر آزادی بیشتری نسبت به یک جهان تکقطبی که توسط منافع غیرمنطقی متمایل به جنگ اداره میشود، فراهم کند.
ژئوپلیتیک صرف به تحلیل روابط سیاسی و پویایی قدرت استراتژیک بین کشورها اشاره دارد که تنها بر ملاحظات جغرافیایی و استراتژیک تمرکز دارد و جنبههای ایدئولوژیک یا اخلاقی را در نظر نمیگیرد. این شامل بررسی چگونگی تأثیر مکانهای جغرافیایی، منابع طبیعی و موقعیت استراتژیک بر روابط بینالملل و درگیریها میشود.
در طول جنگ در اوکراین، سازمان ملل به عنوان بلندگوی ایالات متحده عمل کرده است: روسیه جنگ را تحریک کرده و به طور غیرقانونی اوکراین را مورد حمله قرار داده است. هر کسی که در سازمان سعی بر توجه به ریشهها، دینامیکها و مسئولیتهای آن درگیری داشت، به طور خودکار مظنون به طرفداری از روسیه شد.
به جای تحلیل انتقادی مبتنی بر حقایق و تاریخ، تفکر انعکاسی حکمفرما بود. فرض بر این بود که دبیرکل سازمان ملل قصد داشت تا تنشهایی را که منجر به آن جنگ شد میانجیگری کند، اما او بیقدرت بود؛ زیرا ایالات متحده درهای مذاکرات را بسته است. جایی که روسیه نتوانست به صورت دیپلماتیک توسط ایالات متحده شنیده شود، دبیرکل سازمان ملل چه میتوانست انجام دهد؟ قهرمانان واقعی درگیری نه اوکراین و روسیه، بلکه ایالات متحده و روسیه هستند؛ و هرگونه توافقی بین مسکو و واشنگتن مذاکره خواهد شد. حقیقتا اوکراین و مردمش اهمیت ندارند،آنها تنها مهرهای در بازی شطرنج هستندکه قربانی شدهاند.
در مورد این موضوع حیاتی که شامل امنیت روسیه در مواجهه با غرب متخاصم بود، رئیسجمهور پوتین به این نتیجه رسید که نه امریکا و نه اتحادیه اروپا قابل اعتماد نیستند. شاید این همان ضربه نهایی بود که صبرشان را به پایان رساند. اعتماد وقتی متزلزل شد که ایالات متحده تحت عنوان سلاحهای کشتار جمعی به عراق حمله کرد. سلاحهایی که هرگز پیدا نشدند زیرا اصلا وجود نداشتند. اعتماد وقتی متزلزل شد که ناتو، صربستان را به مدت 78 روز به بهانه دستداشتن در قتل عامی در روستای زراک که ساختگی بودن آن ثابت شد، بمباران کرد. اعتماد وقتی متزلزل شد که بهانه قتلعامهایی که ظاهراً توسط دولت لیبی انجام شده بود، ایجاد منطقه ممنوعه پرواز را توجیه کرد، که به ناتو اجازه داد کشور را بمباران کرده، رژیم را سرنگون کند و رهبر آن را ترور کند. در طول جنگ در سوریه، جایی که دولتهای غربی و اسرائیل به نام دموکراسی و حقوق بشر، اسلامگرایان افراطی – تروریستهای واقعی – را برای سرنگونی دولت سکولار اسد گردآوری، سازماندهی، مسلح و حمایت کردند، اعتماد متزلزل شد.
در سال ۲۰۱۸، ایالات متحده از توافق هستهای برجام ۲۰۱۵ که بین ایران و قدرتهای بزرگ مذاکره شده بود و روسیه در آن نقش فعال داشت، خارج شد. پس از اینکه ایران با پرتاب بیش از ۲۰۰ موشک به تأسیسات نظامی اسرائیل واکنش نشان داد. بر اساس آنچه که اتفاق افتاد ایران و ایالات متحده در پشت صحنه در حال گفتگو بودند که چگونه از تشدید درگیری با اسرائیل جلوگیری کنند. این در حالیست که اخیرا یک مقام ارشد ایرانی گفت که دیگر هیچ ارتباط پشتپردهای با ایالات متحده وجود نخواهد داشت. ظاهراً، ایران موافقت کرد که واکنشی میانه به حمله اسرائیل داشته باشد. به این دلیل که ایالات متحده وعده داده بود که در حال مذاکره برای آتشبس در غزه است. آتشبس صورت نگرفت، اما کسی در دولت ایالات متحده محتوای گفتگوها را فاش کرد که موجب شرمساری بزرگی برای ایران شد.
روسیه و چین و سایر کشورهایی که بریکس را تشکیل داده یا به آن پیوستهاند، با نگرانی این تحولات را با دقت مشاهده کردهاند. آنها فهمیدهاند که نه تنها در “باشگاه غربی” پذیرفته نمیشوند، بلکه ارزشهایی که غرب به صراحت از آنها دفاع میکند، تنها بهانههایی برای فشار آوردن به آنها و پیشبرد منافعشان است.
اعتماد از دست رفته است. در یک زوج، بین همسران؛ در یک خانواده، بین والدین و فرزندان؛ در یک جامعه، بین مردم و دولت؛ یک ارزش بنیادی وجود دارد که باید پرورش یابد: اعتماد، اطمینان متقابل، ارزش سخن بیان شده. این تعیینکننده کیفیت رابطه است. همین امر در مورد روابط بینالمللی بین کشورها در زمان صلح نیز صدق میکند. در دهه گذشته، روسیه، چین و کشورهایی که گروه بریکس را تشکیل داده و به آن پیوستهاند، اعتماد خود را به کلام غرب از دست دادهاند.
غزه: قطبنمای اخلاقی جهان (غربی)
نسلکشی در غزه حتی بیشتر از تهاجم به اوکراین در سال 2022، توانایی شورای امنیت را برای تضمین صلح، که وظیفه اصلی آن است، و حتی حداقل حفاظت از جمعیت غیرنظامی را نشان داده است. پس از حمله مقاومت مسلحانه فلسطینیان در 7 اکتبر و پاسخ اسرائیل، 39 روز طول کشید تا شورای امنیت به یک قطعنامه حداقلی و صرفاً بشردوستانه برسد که نه منشأ درگیری و نه عاملان آن را ذکر کرد و نه برای آتشبس فراخوانی کرد، بلکه فقط برای وقفههای فوری و طولانیمدت بشردوستانه درخواست کرد. چنین پیامی چه معنایی دارد؟ سپس 37 روز دیگر طول کشید تا در آستانه تعطیلات کریسمس، یک قطعنامه جدید، که اساساً بشردوستانه بود، اما همچنان خواستار آتشبس نشد، تصویب شود. اسرائیل با تشدید بمبارانهای خود پاسخ داد که تا کنون تا بیش از 20,000 نفر از اهالی غزه را گرفته است.
در غزه، اسرائیل نه تنها درگیر سیاست عمدی نسلکشی شده است، بلکه به هر کسی که سعی در مخالفت یا تعدیل آن داشته باشد، اعلام جنگ کرده است. هر کسی که دههها این درگیری را مشاهده کرده باشد، میداند که اسرائیل به قوانین بینالمللی، حقوق بشر یا حقوق بینالمللی بشردوستانه یا سازمان ملل متحد احترام نمیگذارد.
این کشور قطعنامههای مجمع عمومی سازمان ملل، قطعنامههای شورای امنیت، مصوبات شورای حقوق بشر و احکام دیوان بینالمللی دادگستری را نادیده گرفته است. تنها به نیروی قهریه احترام میگذارد و تنها قدرتی که شاید بتواند غرور و خودکامگی آن را مهار کند، ایالات متحده است که تقریباً بدون قید و شرط از آن حمایت میکند. این کشور از سازمان ملل، که آن را «باتلاق یهودیستیزی» میخواند، نفرت دارند. آنها بارها خواستار استعفای دبیرکل شدهاند و به مقامات سازمان ملل ویزا نمیدهند.
سفیر اسرائیل در سازمان ملل دبیرکل را به توجیه تروریسم متهم کرد. او در مصاحبهای که در پایان دوره خود به عنوان سفیر در سازمان ملل برگزار شد، گفت که مقر سازمان ملل متحد سازمانی خالی ، منحرف و فاسد تا مغز استخوان است که باید از بین برود.
اسرائیل در دوم اکتبر دبیرکل را فردی غیر قابل قبول اعلام کرد. چند روز بعد، ارتش اسرائیل به مواضع یونفیلیها حمله کرد که به جراحت 5 صلحبان انجامید.
اسرائیل از دبیرکل درخواست کرد که نیروهای یونیفل را که از اختیارات شورای امنیت است، خارج کند. در اوایل ماه نوامبر، پارلمان اسرائیل دو قانون ممنوعیت فعالیتهای بشردوستانه آن را را تصویب کرد و آنها را به پناهدادن عمدی به تروریستهای حماس و همچنین دبیرکل سازمان ملل را به نادیدهگرفتن این موضوع متهم کردند.
در اسرائیل یا در پایتختهای غربی حامی آن ، هر کاری که انجام دهد، حقیقت به منزله توهین بسیار بزرگ است. براساس تخمینها، از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تاکنون، ۱۳۷ روزنامهنگار و کارکنان رسانه کشته شدهاند.
اسرائیل تا کجا میتواند در بدنامی پیش برود. به نظر میرسد هیچ محدودیت اخلاقی یا سیاسی برای اقداماتش وجود ندارد.
قدرت مطلق به طور مطلق فاسد میکند.
ما میدانستیم که قدرت، اخلاق را فاسد میکند و قدرت مطلق به طور مطلق فاسد میکند. و بدون کنترل و تعادل، قدرت دیوانه میشود. این همان چیزی است که اندیشمندان سیاسی و اخلاقی عصر روشنگری در اروپا، از لاک گرفته تا منتسکیو و روسو را بر آن داشت تا سیستم تفکیک قوا را که پایه و اساس دولت مدرن است، طراحی کنند.
هر کشور دیگری در جهان که به طور علنی این جنایات هولناک را به مدت بیش از یک سال مرتکب شود و به نام حق خود و برای دفاع از خود و به نام نیکو و تمدن به انجام آن افتخار کند، تحریم خواهد شد و به درستی
چنین است. این دقیقاً مخالف تمدن است و چنین رفتارهایی در بین افراد متمدن جایی ندارند.
این هشداری است که متفکر برجسته یهودی، لیبوویتز، سیسال پیش درنوشتهها و حضورهای عمومیاش در اسرائیل به هموطنانش داد: «در قرن نوزدهم، متفکری بسیار برجسته و معروف در اتریش و آلمان، فرانتس گریلپارتزر، در زمان انقلابهای ملیتها در جنوب و شرق اروپا، در سال ۱۸۴۸ تلاش کرد که مردم را از مسیری که انسانیت را از طریق ملیگرایی به حیوانیت میبرد، آگاه کند. او ۱۴۰ سال پیش این را گفت. و این همان مسیری است که مردم آلمان نهایتاً انتخاب کردند. و اینجا [در اسرائیل] ما پس از جنگ ششروزه شروع کردیم. ما در انتها نیستیم، اما به سمت آن جهت حرکت میکنیم. ذات فاشیسم این است که یک ملت فکر میکند دولتش بزرگترین ارزش انسانی است. ملیگرایی باید زمانی که استقلال به دست آمد، متوقف شود. وقتی که به ارزش عالی تبدیل شود، انسان را به حیوانیت و دولت را به فاشیسم میکشاند.
لیبویتز یک دانشمند و متفکر برجسته یهودی بود. او در اسرائیل زندگی میکرد اما تفکرات صهیونیستی او تنها به پذیرش یک دولت ملی در چارچوب مرزهای ۱۹۶۷ محدود بود. لیبویتز مانند اینشتین خیلی پیش از او پیش بینی کرده بود که استعمار سرزمینهای فلسطینی به نابودی اخلاقی و سیاسی اسرائیل منجر خواهد شد. اما این کشور کوچک بدون مرز آن چنان در تکبر قدرت خود غرق شده است که همچون کودکی بی اقتدار توانایی تعقل را از دست داده و قانع شده که تنها خودش حق دارد و همه دنیا اشتباه میکنند و البته که ضد یهود هستند.
چه چیزی به چنین کشور کوچکی اجازه میدهد که این نسلکشی را بدون مجازات ادامه دهد؟
یک عامل کلیدی، حمایت تقریباً بدون قید و شرط ایالات متحده و سایر کشورهای غربی و سه عضو از پنج عضو دائمی شورای امنیت سازمان ملل از جمله، فرانسه، بریتانیا و آلمان است. اگر آنها هیچکاری برای جلوگیری از این جنایت وحشتناک و آشکار که بیش از یک سال است ادامه دارد انجام نمیدهند، به این دلیل نیست که نمیتوانند، بلکه به این دلیل است که نمیخواهند. روسیه و چین ، دو عضو دیگر شورای امنیت، بلافاصله با هر اقدامی برای پایاندادن به این پروژه استعماری وحشیانه همراه خواهند شد.
آنها نمیخواهند زیرا تحت فشار “لابی یهودی” هستند. همانطور که جان میرشایمر در مصاحبهای اخیر توضیح داد: “مهم نیست که دونالد ترامپ انتخاب شود یا کامالا هریس، هر کسی که رئیسجمهور شود به دلیل قدرت لابی از اسرائیل حمایت خواهد کرد .خود او یهودی است، جان میرشایمر یک توطئهگر نیست، او به دقت تأثیر لابی یهودی بر سیاست خارجی ایالات متحده را مطالعه کرده و در سال ۲۰۰۶ کتابی در مورد یافتههای خود منتشر کرده است.
“به دلیل رابطه ما با اسرائیل، ما ایالات متحده در این نسلکشی همدست هستیم؛ بنابراین، من فکر میکنم از نظر اخلاقی و همچنین از نظر استراتژیک، حمایت بیقید و شرط آمریکا از اسرائیل به شدت اشتباه است. به لحاظ استراتژیکی به نفع آمریکا نیست که از اسرائیل حمایت کند.”
همین امر در مورد کشورهای اروپایی نیز صدق میکند. برای اسرائیل و برای همه در منطقه و خارج از آن، داشتن یک خاورمیانه باثبات دارای منفعت است، اما برای دستیابی به بخشی از آن ثبات، اسرائیل باید از پروژه استعماری مرگبار خود دست بردارد. با این حال، اسرائیل این مسیر را نمیپیماید، بلکه برعکس، به طور علنی به دنبال ایجاد “اسرائیل بزرگ” است که این مستلزم جنگهای بیشتری میباشد. همانطور که جان میرشایمر افزود: “اینکه در اسرائیل نتانیاهو در قدرت باشد یا شخص دیگری ، در این زمان مهم نیست. در نهایت اسرائیلیها در موضعگیریهای خود بسیار تندرو هستند و این وضعیت تغییری نخواهد کرد. درواقع اسرائیل در مسئله فلسطین تندروتر خواهد شد. با گذر زمان اسرائیل در گودالی عمیق فرو رفته و به جای خروج به حفر آن ادامه میدهد و کشورهایی که از این ماجراجویی غیرمنطقی و غیرانسانی حمایت میکنند، به اسرائیل در حفر گودالی که گور خود اوست کمک میکنند؛ گودالی که در آن باقیمانده مشروعیت اخلاقی خود را دفن میکند.
(ورشکستگی اخلاقی نخبگان حاکم غربی)
این فقدان شجاعت سیاسی و اراده، نشاندهنده ورشکستگی مطلق اخلاقی نخبگان حاکم غرب است و همدستی آنها در این نسل کشی را آشکار میکند.
این چیزی است که کشیش منثر عیسی در یک موعظه پرشور در کلیسای بیتلحم در شب کریسمس 2023، سهماه پس از آغاز نسلکشی، به آن اعتراض کرد.
“ما عصبانی هستیم. ما شکستهایم. این باید زمانی برای شادی میبود؛ در عوض، ما در حال عزاداری هستیم. ما ترسیدهایم. بیش از 20,000 نفر کشته شدند. هزاران نفر هنوز زیر آوار هستند. نزدیک به 9,000 کودک به وحشیانهترین شکلها، روزبهروز، کشته شدند. یک و نه دهم میلیون نفر بیخانمان شدند.
صدها هزار خانه ویران شدهاند و غزه به شکلی که میشناختیم دیگر وجود ندارد. این یک نابودی است، یک نسلکشی است. جهان در حال تماشا است. کلیساها در حال تماشا هستند. مردم غزه تصاویر زندهای از اعدام خود را ارسال میکنند. شاید جهان اهمیت دهد، اما این ادامه دارد. ما میپرسیم: آیا این سرنوشت ما در بیتلحم، رامالله و جنین خواهد بود؟
ما از سکوت جهان عذاب میکشیم. رهبران بهاصطلاح آزاد؛ یکی پس از دیگری چراغ سبز را برای این نسلکشی علیه جمعیت اسیر نشان دادند. آنها نه تنها از قبل هزینه این اقدامات را پرداخت کردند بلکه حقیقت و زمینه را نیز پنهان کردند و پوشش سیاسی لازم را فراهم ساختند. لایه دیگری هم به این اضافه شده، پوشش الهیاتی با ورود کلیساهای غربی به صحنه. اینجا در فلسطین، کتاب مقدس علیه ما استفاده شده است. این جنگ به ما اطمینان داده است که جهان ما را برابر نمیبیند. شاید به خاطر رنگ پوستمان باشد. شاید به این دلیل باشد که در طرف اشتباه یک معادله سیاسی قرار داریم. نفاق و نژادپرستی دنیای غرب شفاف و رقتانگیز است.به دوستان اروپاییمان، هرگز نمیخواهم از این به بعد حقوق بشر یا قوانین بینالمللی به ما درس بدهید و این را کاملاً جدی میگویم. ما سفیدپوست نیستیم این طور که پیداست قوانین شما شامل ما نمیشود بر اساس همان منطقی که خودتان بنا کردهاید.
بنابراین پیام من این است: غزه امروز به قطبنمای اخلاقی جهان تبدیل شده است. غزه قبل از 7 اکتبر جهنم بود و جهان ساکت بود. اگر از آنچه در غزه میگذرد وحشتزده نمی شوید، اگر از اعماق وجودتان به تکانه نمیافتید، مشکلی در انسانیت شما وجود دارد.”
کشیش مونثر درست گفت. حداقل از نظر جهان غرب، غزه به قطبنمای اخلاقی جهان تبدیل شده است. در همان لحظهای که بدنهای دهها هزار زن و مرد و کودک در خیابانهای ویران شده، زیر تنها آوار در حال پوسیدن هستند، مجمع عمومی سازمان ملل متحد در نیویورک اجلاس “سران برای آینده” را برگزار میکند و سران دولت یا حکومت 193 عضو سازمان ملل را گرد هم میآورد، آیا این به طرز غمانگیزی طعنهآمیز نیست؟ آیا این نشانهای از اسکیزوفرنی زمان ما نیست؟
صدای شجاعانه حقوق بشر سازمان ملل متحد
از اکتبر سال گذشته، تعداد زیادی از کارشناسان حقوق بشر خشمگین و شجاع که توسط شورای حقوق بشر منصوب شدهاند، به طور مکرر درخواستهای خود را برای متوقف کردن این کابوس افزایش دادهاند. رهبری این درخواستها توسط گزارشگر ویژه حقوق بشر در سرزمینهای اشغالی، فرانچسکا آلبانزه بوده است. او مورد حمله، لکهدار شدن، توهین و تهدید قرار گرفته و لابی، با حمایت برخی کشورها، مانند فرانسه، از شورا درخواست کردهاند که او را برکنار کند.
تعداد زیادی از کارشناسان حقوق بشر سازمان ملل متحد در 11اکتبر 2024 بیانیه زیر را امضا کردند: جهان با عمیقترین بحران از زمان پایان جنگ جهانی دوم مواجه است. جنایاتی که جهان در جنگ جهانی دوم شاهد بود منجر به تصمیم جمعی برای گفتن “هرگز دوباره” و ایجاد سازمان ملل متحد برای دستیابی به آن هدف شد.
با این حال، یک سال پس از حمله 7 اکتبر توسط حماس و سایر گروههای مسلح فلسطینی علیه اسرائیل، جهان شاهد افزایش بیرحمانه خشونتها بوده است که منجر به حملات نسلکشی، پاکسازی قومی و مجازات جمعی فلسطینیها شده است، که خطر فروپاشی سیستم چندجانبه بینالمللی را به همراه دارد. نظم حقوقی بینالمللی در مقابل این جنایات در حال فروپاشی است.«درخواست دادستان دادگاه کیفری بینالمللی برای صدور قرار بازداشت همچنان بدون تصمیمگیری بهموقع از سوی دادگاه معلق مانده، در حالی که یک کمپین نسلکشی بهطور بیوقفه ادامه دارد. اقدامات موقتی که دیوان بینالمللی دادگستری (ICJ) برای جلوگیری از نسلکشی و حفظ شواهد جنایات انجامشده در غزه دستور داده، هنوز به اجرا درنیامده است. نظر مشورتی دیوان بینالمللی دادگستری که اشغالگری اسرائیل را غیرقانونی و معادل تبعیض نژادی و آپارتاید میداند، همراه با قطعنامهای که با حمایت گسترده مجمع عمومی سازمان ملل تصویب شده، همچنان معطل اجراست. اسرائیل، با نادیده گرفتن گسترده احساسات عمومی در جامعه بینالمللی، همچنان با بیپروایی به نقض قوانین و نظم بینالمللی ادامه میدهد.
متأسفانه، برخی از کارشناسان حقوق بشر سازمان ملل متحد این فراخوان را نپذیرفتند. به یاد داشته باشید در لحظاتی از تاریخ، این فقط موضوعی درباره تعریف محدود وظایف، قانون، ترس یا غرور، یا محاسبات سیاسی یا اخلاقی نیست، بلکه انسانیت مشترک ما به عنوان انسانها است که باید با یک صدا سخن بگوید.
قوانین نانوشتهای وجود دارند که بالاتر از قوانین این جهانی هستند. همانطور که کشیش مونثر گفت، اگر از آنچه اتفاق میافتد عمیقأ متأثر نشویم، چیزی در انسانیت ما اشتباه است. متأسفانه، این فراخوان مجدد به عقلانیت و انسانیت همچنان بیتأثیر بوده است. یک ماه بعد، نسلکشی ادامه دارد؛ و هیچ نشانهای از توقف قریب الوقوع آن وجود ندارد. شکست اخلاقی و سیاسی ‘جامعه بینالمللی’ در غزه، همراه با اجساد در حال تجزیه هزاران کودک، زن و مرد دفن شده است.
اعلامیهها در مقابل قدرت نامحدود سلاحها چه میتوانند بکنند؟ به ویژه هنگامی که کسانی از آنها استفاده میکنند و جان دهها هزار نفر را میگیرند که توسط غربیها حمایت میشوند که به اصطلاح ارزشهای خود را که به نام آنها برخاستهاند، در گورهای دستهجمعی و آوارهای اوکراین و غزه به طور قطع دفن کرده است.
در این جهانی که به طور روز افزون فاقد خصایص انسانی میشود، سازمان ملل متحد و سازوکارهای حقوق بشری آن که طی 76 سال با صبر ساخته شدهاند، به کلمات و التماسهای صرف تقلیل یافتهاند.
میخواهم گزیدهای از مقالهای که 76 سال پیش توسط نویسنده فرانسوی آلبر کامو نوشته شده را نقل کنم: ‘این اولین بار نیست که انسانها با آیندهای مادی مسدود مواجه شدهاند اما آنها معمولاً با صحبت کردن و فریاد زدن پیروز شدند.’
آنها به ارزشهای دیگری متوسل شدند که به آنها امید میداد. امروزه، هیچکس صحبت نمیکند (بهجز کسانی که حرفهای خود را تکرار میکنند)، زیرا به نظر میرسد جهان توسط نیروهای کور و کر هدایت میشود که به هشدارهای تهدیدات قریب الوقوع، نصایح یا التماسها گوش نمیدهند.
نمایش سالهایی که پشت سر گذاشتهایم، چیزی را در درون ما ویران کرده است.و آن چیز اعتماد ابدی انسان است، که همیشه او را به این باور رسانده که میتوان با صحبت کردن به زبان انسانیت از انسان دیگری واکنش انسانی دریافت کرد. ما دروغ، تحقیر، کشتار، تبعید، شکنجه را دیدهایم، و هر بار ممکن نبود کسانی که این کارها را انجام میدادند متقاعد کنیم که این کارها را انجام ندهند، زیرا آنها از خود مطمئن بودند و نمیتوان یک انتزاع، یعنی نماینده یک ایدئولوژی، را متقاعد کرد.
آلبر کامو این را در نوامبر 1948 نوشت. این سه سال پس از پایان جنگ جهانی دوم بود. یک ماه قبل از اعلامیه جهانی حقوق بشر. در زمانی که جنگ سرد در حال آغاز بود. آیا ما وارد یک جنگ سرد جدید میشویم؟
وقتی به آنچه که در اوکراین و غزه اتفاق میافتد نگاه میکنم، فقط خشمگین نمیشوم، بلکه وحشتزده، منزجر و بیزارم، تا اعماق وجود دلم میلرزد و شورش میکند و با تمام وجودم، از زندگی در چنین دنیایی و هر چیزی که به این دنیا مربوط میشود، خودداری میکنم. دنیای دیگری ممکن است، نه در آسمانها، بلکه همینجا روی زمین.
(یکجانبهگرایی به چندجانبهگرایی: ظهور دنیای چندقطبی)
تصویری که من توصیف میکنم نگرانکننده است. در سال گذشته، جهان بیش از پیش به تاریکی انسانیت فرو رفته است. سال گذشته، من سخنرانی خود را در همان کنفرانس با تأکید بر دو عامل امید که از یکسو آرزوی بیوقفه مردم جهان برای یک زندگی شایسته و با کرامت و تلاشهای آنها برای بازپسگیری زندگی خودشان است؛ و از سوی دیگر، ظهور دنیای چندقطبی، که در سطح دولتها، نوعی دیگر از همان آرزو است به پایان رساندم.
این تلاقی قدرتها به چه چیزی منجر خواهد شد؟ دنیایی آزادتر و انسانیتر یا یک استبداد چندقطبی؟
تحت سلطه قدرتهای امپریالیستی قدیمی، چندین خط شکاف وجود دارد که به طور فزایندهای عمیقتر و گستردهتر میشوند. در سطح جهانی، شکاف میان ثروتمندان بیحد و فقیران بیچاره.
در داخل بسیاری از کشورها، شکاف میان مردم و نخبگان حاکمی که از مردم جدا شدهاند، به آنان بیاعتنایی کرده و از آنها میترسند، و این همانند راه رفتن بر لبه تیغ، کاری بس خطرناک و بحرانزاست و در سطح بینالمللی، شکاف میان اربابان قدیمی نظم جهانی که پس از جنگ جهانی دوم شکل گرفت و تعداد رو به افزایش کشورهایی که به تدریج زیر پرچم جایگزین بریکس گرد هم میآیند
بریکس چیست؟ عکسالعمل تعداد زیادی از کشورهایی است که از یک نظم جهانی که آنها را مشروط بر اینکه با منافع آنها هم راستا باشند، فقط به عنوان شهروندان درجه دو تحمل میکنند،خسته شدهاند.
آنها با منافع همگرا و تمایل به داشتن نقش و جایگاه در تصمیمگیریهایی که جهان را شکل میدهد و بر سرنوشت مشترک ما تأثیر میگذارد، متحد هستند. آنها دنیای جدیدی نمیخواهند، بلکه اصول اساسی تجدید شده منشور سازمان ملل را میخواهند.
بنیانگذاران بریکس خواستار ایفای نقش نمایندگی بیشتر در مؤسسات برتون وود و مشارکت برابرتر بودند که نشاندهنده وضع رو به رشد اقتصادی و مالی آنها در سطح بین المللی است. پس از بحران مالی 2007-2008، آنها از غرب جهانی (ایالات متحده، اتحادیه اروپا، ژاپن) خواستند که صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی را باز کنند تا حاکمیت بر آنها سهمی داشته باشند.
ایالات متحده و اروپا مخالفت کردند و به نظم بینالمللی که سلطه آنها را تثبیت میکرد، پایبند ماندند. به نظر نمیرسید که آنها متوجه تغییر جهان شده باشند؛ و اگر متوجه شده بودند، نمیخواستند قدرت را تقسیم کنند و برتری خود را در این نهادها کاهش دهند. بریکس تا حدی، اما به طور قاطع، از این مخالفت به وجود آمد.
گروه بریکس یک «بلاک» نیست، بلکه جبههای متحد است. اعضای آن بههم پیوستهاند و در تلاشند تا حول آنچه که آنها را متحد میسازد، در احترام به حاکمیت خود سازماندهی کنند: نه تنها ناامیدی مشترکشان از این نظم تکقطبی تحمیلشده و اجبارآمیز جهانی، بلکه جستجو برای یافتن روشی جدید برای تبادل و روابط بینالمللی بر اساس شراکت مؤثر و احترام به منافع یکدیگر. هدف آنها ایجاد قواعد جدید برای تجارت است تا بر غرب فشار بیاورند و آن را مجبور کنند که جایگاه شایسته خود را به آنها بدهد: بهجای آنکه بهترین قسمت کیک را برای خود نگه دارند، کیک را تقسیم کنند.(که کشورهای غربی تا به حال بیشترین سود و منابع را برای خود نگه داشتهاند) اما اشتباه است که به سادگی برجام را یک اتحاد منفی از دولتهای سرخورده ضد غربی بدانیم. آنها قدرت جذب واقعی بر تعداد زیادی از ایالتها در تمام مناطق را اعمال میکنند و جذابیت آنها به دلیل محدودیت نیست. آنها فقط 14 سال دارند و جنبش به سرعت در حال رشد است. پویایی پیوستن به آن آشکار است از پنج کشور اصلی اکنون 10 کشور تشکیل شده و از 13 کشور دیگر به عنوان کشورهای شریک دعوت شده است. 38 ایالت در اجلاس کازان شرکت کردند و برای پیوستن به این گروه تمایل نشان دادهاند.
سال به سال این گروه در حال بلوغ و شکلگیری است، خود را به یک دبیرخانه، یک بانک توسعه، یک شبکه از دانشگاهها، جنبشهای جوانان، و همچنین جلسات وزارتخانههای امور خارجه، عدالت و آموزش مجهز میکند. آنها در حال ساختاردهی خود هستند. همانطور که یک دیپلمات با تجربه هندی اشاره کرد: ‘اساساً، آنچه که ما در گسترش بریکس مشاهده میکنیم، تبدیل شدن به داشتن بیشترین نمایندگی جامعه در جهان است که اعضای آن بدون توجه به فشار غربی با یکدیگر تعامل دارند.
این گروه ناهمگن است و مسیر سیاسی روشنی ندارد و به جز تمایل برای تغییر سیستم مالی و مدیریتی فعلی جهانی، به گونهای که آن را متنوعتر و دارای محدودیت کمتری کند، به عنوان نمادی از حمایت گسترده کشورهای در حال توسعه برای بازنگری و تنظیم مجدد نظم جهانی میباشد.
همانطور که یک تحلیلگر با تجربه روسی دیگر، فئودور لوکیانوف اشاره کرد: ما به سختی میتوانیم درباره یک جهتگیری ضد غربی صحبت کنیم – به جز روسیه و اکنون، شاید ایران، هیچیک از شرکتکنندگان فعلی و احتمالی آینده [بریکس] به طور آشکار نمیخواهند خود را در مقابل غرب قرار دهند.
با این حال، این بازتابدهنده دوران پیشرو است، زمانی که سیاست اکثر کشورها یک انتخاب مداوم از شرکا برای حل مشکلاتشان است، و ممکن است برای مشکلات مختلف شرکای متفاوتی وجود داشته باشد؛ بریکس به دنبال نظم بینالمللی متفاوتی است اما نمیخواهد نهادهای فراملی ایجاد کند: این یک اتحاد از کشورهای مستقل است. آنها نمیخواهند جانشین سازمان ملل شوند بلکه میخواهند اصول اساسی که آن را ایجاد کردهاند، احیا کنند و حاکمیت آن را دموکراتیک کنند.آنها فقط جامعه ای از آرزوها نیستند. آنها که به عنوان یک ساختار صرفاً تجاری شکل میگیرند در حال تبدیلشدن به یک بازیگر جمعی و دعوتکننده در صحنه بینالمللی هستند. آنها با مداخله و رویارویی نظامی بین المللی و تقویت صلح بین المللی پیش شرط توسعه مخالف بودند.
روسیه در اوکراین دخالت کرده است تا گسترش ناتو در سراسر اروپا را متوقف کند. چین توافق بین ایران و عربستان سعودی را که پیش شرط پیوستن این کشورها به بریکس بود، تسهیل کرد. هند و چین توافقی بر سر مرز مشترک خود امضا کردهاند. بریکس از اسرائیل خواسته است که به حملات به یونیفیل در لبنان پایان دهد. آنها تمایل خود را برای موضعگیری در مسائل امنیت بینالمللی در حمایت از سازمان ملل متحد ابراز کردند
از نظر اقتصادی آنها در حال توسعه یک سیستم تجارت بینالمللی جایگزین با استفاده از ارزهای خود هستند. آنها در حال رهاکردن دلار نفتی هستند که برای سیستم مالی بینالمللی تحت سلطه ایالات متحده بسیار مهم است. در حالی که روسیه و چین در مورد دلارزدایی صحبت میکنند هند ترجیح میدهد از تجارت با استفاده از ارزهای ملی خود صحبت کند. آنها اکنون در حال بحث در مورد ایجاد یک ارز دیجیتال مشترک بر اساس طلا یا سبدی از مواد خام هستند.
آنها در تلاش برای ایجاد یک نظم جهانی جدید نیستند. اعلامیه کازان مشوق و متعهد به حمایت از عملکرد مؤثرتر نهادهای موجود، از شورای امنیت سازمان ملل متحد گرفته تا صندوق بینالمللی پول و سازمان تجارت جهانی است.
آنها در حال تبدیلشدن به یک به (کجا میرویم؟ )هستند، به سمت کنار هم قرار دادن دو نوع نهاد موازی یا رقیب مانند جنگ سرد جدید که در آن دو بلوک با یکدیگر درگیر خواهند شد؟ یا به سمت تکامل نهادهای بینالمللی موجود که تحت فشار آنها کشورهای بریکس جایگاه شایسته خود را در آن تراشیده و نظمی بینالمللی را که بیشتر مستعد مبادلات عادلانه، توسعه، کاهش تنش، آزادتر و صلحآمیزتر است تقویت کنند؟
“جایگاه حقوق بشر در این نظم در حال تغییر چه خواهد بود؟ گفتن آن سخت است. نباید خودمان را گول بزنیم. کشورهای بریکس از الگوهای فضیلت فاصله دارند. آنها توسط نخبگانی هدایت میشوند که در درجه اول از منافع قدرت خود دفاع میکنند. تا چه حد این منافع با منافع مردمشان همخوانی دارد؟ مانند کشورهای دیگر، آنها ‘هیولاهای سرد’ هستند. در این کشورها، همانند غرب، مردم همان آرزوها برای صلح، توسعه، عدالت و برابری، برای زندگی شایستهتر و با وقارتر را دارند. بیایید امیدوار باشیم که تحت فشار جهانی برای عدالت بیشتر و حاکمیت قانون، دولتهای بریکس مجبور به در نظر گرفتن این آرزوها شوند.”
در هر صورت، دیر یا زود به اصول بنیادین منشور سازمان ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوق بشر بازخواهیم گشت، زیرا این قوانین اساسی هستند که همه آنها را پذیرفتهاند تا بقای مشترکمان را تضمین کنند. اما این قوانین باید به طور مؤثر اعمال شوند. چه قوانینی؟ قوانینی که بر اساس اصول احترام و تفاهم متقابل، حاکمیت، برابری، همبستگی، دموکراسی، نبودن محدودیت، شمول، همکاری و اجماع هستند.”
گروه بریکس(برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی) ، در حال ایجاد یا اختراع دوباره مفاهیم جدید و پایهای نیستند، بلکه در حال تلاش برای تقویت و احیای اصول اساسی سازمان ملل و چندجانبهگرایی هستند. بریکس به جای ایجاد راهحلهای جدید، بر تقویت و احیای آنچه که قبلاً وجود داشته، تمرکز دارد.
آنها در تلاش برای ایجاد سازمان ملل جدیدی نیستند، بلکه خواستار بازگشت مؤثر به اصول بنیادین آن هستند: ترویج صلح، نظم بینالمللی با سطح نمایندگی افزون تر و عادلانهتر، سیستم چندجانبه بازسازی شده و اصلاح شده، توسعه پایدار و رشد فراگیر، و ترویج صلح از طریق گفتگو، همکاری و چندجانبهگرایی. در اصل، بازگشت به منشور سازمان ملل، اما در قالبی نوین.یا غرب جهانی میپذیرد که جهان در حال تغییر است و در فرآیندی عادلانه با بقیه جهان برای اصلاح نهادهای چندجانبهاش از جمله سازمان ملل مشارکت میکند، یا بریکس نهادهای چندجانبه جایگزینی ایجاد خواهد کرد که منعکسکننده منافع و آرزوهای تعداد زیادی از کشورها برای نظم جهانی برابرتر، با احترام متقابل و عادلانهتر است.
آیا غرب قادر خواهد بود غرور معمول خود، تکبر ناشی از قدرت و رؤیای برتری خود را که به تدریج در حال از دست دادن آن است، ببلعد؟ آیا از توسل به زور علیه کسانی که در برابر آن مقاومت میکنند چه از طریق جنگ اقتصادی، مالی یا نظامی خودداری خواهد کرد؟ و در نتیجه دوره جدیدی از تنشزدایی سازنده و خلاقانه را آغاز خواهد کرد؟ یا به جنگ متوسل خواهد شد تا تناقضات خود را حل کند ؟ جنگی که این بار از پیروزی در آن مطمئن نیست و ممکن است قبر خود را حفر کند؟ در حال حاضر هیچ چیزی که نشان دهد غرب آماده ی اشتراک گذاری قدرت و امتیازات قدیمی خود میباشد وجود ندارد.
اگر غرب برای آنها جایی باز نکند، بریکس ممکن است به تدریج به یک مرکز جاذبه جهانی جایگزین در امور جهانی، و شاید یک سیستم جهانی که در نهایت جایگزین سیستم برتر قدیمی شود، تبدیل شود. این زمان خواهد برد. رم در یک روز ساخته نشده است. سازمان ملل نیز همینطور. اما این یک شروع خوب است. و منبع امیدی میانهرو در جهانی با آبهای بسیار متلاطم است.
مترجم: مبینا عرب