دکتر یوسف حوری – استاد دانشگاه الجزایر و رئیس انجمن دوستی ایران و الجزایر
بسمالله الرحمن الرحیم
ابتدا از بنیاد گفتگو و دوستی ملل تشکر میکنم که برای من فرصت شرکت در این همایش با عنوان “آینده صلح و حقوق بشر در غرب آسیا” را فراهم کرد. امیدوارم در نتیجۀ توصیههای مهم ارائه شده در این همایش، به ترویج صلح و حقوق بشر در منطقه و سراسر جهان کمک شود. سخنرانیای که میخواستم برای شما داشته باشم در مورد “موانع صلح و حقوق بشر در غرب آسیا و راههای مبارزه با این موانع” است. ابتدا به شما بگویم که برگزارکنندگان، در انتخاب موضوع موفق بودهاند؛ زیرا آنها میان دو ایده بسیار مهم و ضروری ارتباط برقرار کردند: ایده «صلح» و ایده «حقوق بشر». در نبود صلح، حقوق بشر وجود ندارد و در غیاب حقوق بشر، صلح وجود ندارد. این موضوع از نظر علمی و عملی چارچوبهای زیادی را میشناسد و هرکس از دید خود و از دیدگاه اعتقادی خود این موضوع را مطرح میکند. کشورهای استکباری، ایده حقوق بشر و ایده صلح را ارائه میکنند، اما از زاویهای حقوق بشر را پایمال میکنند و صلح را زیر پا میگذارند. این کشورها، صلح و حقوق بشر را فقط آن گونه که مربوط به خودشان و شهروندانش خودشان است، میبینند و توجهی به یک صلح عادلانۀ جامع و حقوق بشر عادلانۀ جامع برای همه نژادهای بشری ندارند.
در ابتدای این سخنرانی میخواستم در مورد دلایل این موانع صحبت کنم؛ موانعی که ایده صلح یا اصل صلح و اصل حقوق بشر را در برخی کشورها اگر نگوییم غیرممکن کرده، دستیابی به آن را دشوار کرده است. شاید مهمترین مانع تاریخی برای ترویج حقوق بشر و ترویج صلح در غرب آسیا و در کل جهان، استعمار است. منطقه غرب آسیا و بسیاری از مناطق جهان شاهد موجی از استعمار بود که تواناییها و داراییهای ملتها را به دست گرفت. منظور ما از استعمار فقط نوع معروف استعمار نظامی که ارتش میآورد، نیست؛ بلکه در مواردی هم منظورمان، استعمار غیرمستقیم است. پس کشورهای استکباری با سلطه بر کشورها و ایجاد یک حکومت در آنجا، تواناییهای ملتها را در اختیار میگرفت. ایده استعمار و استکبار به طور کلی، زندگی بسیاری از کشورهای غرب آسیا و بسیاری از کشورهای جهان را به یک فاجعه متوالی تبدیل کرد که همانطور که اشاره کردم نه تنها بر سطح زندگی منعکس شد، بلکه صلح و امنیت ملی و همچنین حقوق بشر در این کشورها را تهدید کرد. شاید مهمترین علت این استعمار و این استکبار جهانی، نزاع مستمر و حتی فزاینده بر سر ثروت این کشورهاست. استعمارگران گاهی حتی دربارۀ برخی از کشورهایی که قصد استعمار یا کنترل آن را دارند، عباراتی همچون “کشور بدون حاکمیت یا بدون دولت یا بدون مردم” به کار میبرند، تا تواناییها و داراییهایشان را برای منافع خود استفاده کنند. این امر چیزی است که ما در گذشته دیدیم و امروزه نیز میبینیم. ایده یا موضوع نزاع بر سر منابع و توانمندیهای مادی، معنوی و اخلاقی دولتها، یکی از مهمترین موانعی را ایجاد میکند که صلح و حقوق بشر را در برابر یک خطر دائمی و پایدار قرار میدهد. البته آنها همیشه بر روی مردم آسیبپذیر از نظر آینده و همچنین از نظر روانشناسی و غیره تأثیرگذار است.
اگر این دلایل باعث شود صلح و حقوق بشر در معرض خطر فوری قرار گیرد، این دلایل خارجی هستند، یعنی دلایلی است که منشأ آن از کشورهای خارجی است؛ اما صادقانه بگویم، اینها تنها دلایل وجود یا دلایل فقدان صلح و دلایل زوال حقوق بشر در کشورهای غرب آسیا و بسیاری از کشورهای جهان نیستند؛ بلکه دلایل داخلی نیز وجود دارند که از اهمیت و خطرشان از دلایل خارجی کمتر نیست. شاید مهمترین این دلایل، تفرقه باشد. منظور از تفرقه در یک ملت و در یک دولت، این است که مردم در یک تعارض دائمی باشند. این تعارض در مواردی ناشی از قومیت است، در مواردی به دلیل نژادی است، در مواردی به دلیل ادیان مختلف است و در برخی موارد به دلیل اختلاف فرقهای و مذهبی است. همه اینها به خوبی توسط استعمارگر مورد سوءاستفاده قرار میگیرد و در آن میدمد تا بین مردم، نزدیکی ایجاد نشود و همیشه این تفرقه باقی بماند. این کار با عبارت «تفرقه بینداز و حکومت کن» معروف شده است.
این تفرقه در داخل، تنها در یک ملت یافت نمیشود، بلکه حتی در میان کشورهای همسایه نیز آن را مییابیم. در زمانی که لازم است یک کشور در غرب آسیا با همسایگان خود در همکاری، اتحاد و وابستگی متقابل باشد، دقیقاً خلاف آن را مشاهده میکنیم و میبینیم که این دو کشور در تفرقه و جنگ و درگیری به سر میبرند. این نیز یک مدخل و دریچۀ مهم برای کشورهای استعمارگر است تا برنامه تخلیه برنامهریزی شدۀ ثروتهای مادی و معنوی خود در این کشورها را پیگیری کنند. در بسیاری از موارد، کشورهای استکباری و استعمارگر در ملتها و دولتها نفوذ میکنند و اقدام به ایجاد دستهبندی و اولویتبندی میان مردم در راستای منافع کشورهای استعمارگر و بر خلاف منافع مردم و منافع ملت میکنند. این کار نیز به این خاطر صورت میگیرد که کشورهای استعماری بتوانند از این طریق ثروت کشورها را تخلیه و خارج کنند. مثالها بسیار زیاد است و درمجموع متوجه میشویم که دولت یا ملت در فلاکت دائمی است، در بدبختی دائمی است که در آن حقوق بشر پایمال میشود و در آن صلح و امنیت در جهت منافع دولت و کشوری دیگر پایمال میشود. این دولتهای استعماری همه تواناییهای این کشورها را دچار فرسودگی میکنند و از سوی دیگر، آنها را در بیسوادی، جهل و خصومت شدیدی رها میکنند که قیام در این کشورها را سخت میکند.
همچنین از جمله موانعی که در برقراری صلح و حقوق بشر در کشورهای غرب آسیا و بسیاری از کشورهای جهان یافتم، “فرار مغزها” است. یک کشور ممکن است پول زیادی را برای یک شخص خرج کند؛ اما وقتی آن فرد ثمره میدهد، کشور دیگری او را جذب میکند؛ زیرا زندگی بهتر و مجللتری برای او فراهم میکند. بنابراین با فرار این مغزها، این کشورهای مستضعف در خلأ دائمی باقی میمانند و این خلأ را افرادی پر میکنند که البته در سطح آن نخبگان (که مهاجرت کردند) نیستند و به این ترتیب، بحران بدتر و تشدید میشود و حملات و نقض فاحش حقوق بشر رخ میدهد و این امر صلح و امنیت در این کشور را نیز تهدید میکند.
نکتۀ دیگر این است که در بسیاری از کشورهای آسیبپذیر که تحت تأثیر استعمار جهانی هستند، “چشماندازی” وجود ندارد. ما متوجه میشویم که چشمانداز هیچ چیزی روشن نیست و برنامهای در آینده برای انجام دادن وجود ندارد. این به این معنی است که همه چیز به شکلی نامعقول و تصادفی پیش میرود و این همان چیزی است که کشورهای مستکبر میخواهند؛ کشورهایی که خواهان آرامش و امنیت و به دنبال برقراری حقوق بشر در این کشورها نیستند. همچنین عدم آگاهی از خطر وجود دارد؛ این موضوع در بسیاری از کشورهای غرب آسیا و همچنین بسیاری از کشورهای آسیبپذیر جهان (در آفریقا و غیره) وجود دارد و به نظر من این نکته، یکی از مهمترین عوامل بیثباتی و عدم آرامش و امنیت و البته حقوق بشر است. اگر یک کشور همسایه یا کشوری در همان منطقه دچار ضربه شود و کشور دیگر بگوید: “این به من مربوط نیست و آن کشور از من دور است”، این بزرگترین اشتباهی است که این کشورها میتوانند مرتکب شوند. البته در اینجا نباید از این نکته چشمپوشی کرد که موضوع حقوق بشر برای این دولتهای مستکبر یا استعمارگر، به عنوان یک کارت در دست این کشورهاست که اگر هرگونه قیامی رخ دهد، آن را خارج میکنند و میگویند: “این کشور حقوق بشر و صلح را رعایت نمیکند.” و تلاش میکنند وضعیت را به حالت نخست بازگردانند. این چیزی است که ما باید به دقت به آن توجه کنیم.
حال، راهحلهای این وضعیت چیست؟ راهحلهای ممکن برای چنین شرایط فاجعه باری چیست؟ البته برای ادبیاتم راهحلهایی گذاشتم که در مقابله این پرخاشگری مداوم که مستقیماً بر صلح و البته مستقیماً بر حقوق بشر تأثیر میگذارد، مناسب میدانم. شاید مهمترین راهحل، هماهنگی در میان کشورهای غرب آسیا باشد. ایده هماهنگی بین این کشورها، باعث ایجاد نوعی پیشبینی و احساس خطر در این کشورها میشود. هر چه هماهنگی در بسیاری از زمینههای اقتصادی، سیاسی، نظامی، اجتماعی و غیره گستردهتر و همهجانبهتر باشد، احتمال حمله دشمنان به آنها کاهش مییابد و بالعکس؛ هر زمان که این کشورها از هماهنگی، همکاری و همافزایی دور باشند، راه برای تضعیف استقلال آنها، ضربه زدن به صلح و ضربه زدن به حقوق بشر باز میشود. پس اولین نکته بسیار مهم، هماهنگی در زمینههای مختلف بین کشورهای غرب آسیا است.
نکته دوم یافتن سازوکاری منطقهای برای حلوفصل اختلافات بین کشورهای غرب آسیاست. اغلب اختلافاتی که بین این کشورها به وجود میآید، توسط کشورهای استعمارگر و مستکبر مورد سوءاستفاده برای از بین بردن تواناییها و داراییهای این کشورها قرار میگیرد؛ لذا باید سازوکاری منطقهای برای حل اختلافات بین این کشورها به منظور بسته شدن باب سوءاستفاده، ایجاد شود.
نکته سوم، ایجاد بازار مشترک است. منظور از ایجاد بازار مشترک این است که این کشورها بازاری بین خودشان ایجاد کنند که از مالیات و حقوق گمرکی معاف باشد تا برای جابجایی کالا بین این کشورها مورد تشویق قرار گیرند. این بازار به عنوان سوپاپ اطمینان در برابر نزاع خارجی عمل میکند. همچنین میتوان یک بانک مشترک توسعه غرب آسیا ایجاد کرد که کشورهای غرب آسیا بتوانند سهامداران این بانک باشند و از سرمایهگذاریهای جدی حمایت کنند . همچنین بخشی از آن به سمت امور ضروری داخلی این کشورها هدایت شود تا به این ترتیب، ایدۀ همکاری نه تنها در عرصه دیپلماسی و سیاسی، بلکه در بعد اقتصادی و اجتماعی نیز تقویت شود؛ بهگونهای که هر شهروندی در کشورهای غرب آسیا احساس کند به سرزمین بزرگی به نام غرب آسیا (و نه فقط به کشور خود) تعلق دارد.
در نهایت، شاید مهمترین راهحلی که کشورهای غرب آسیا را از به خطر افتادن صلح و حقوق بشر در آنها دور میکند، اتحاد نظامی باشد؛ چیزی شبیه پیمان ناتو که در حیات سیاسی بینالمللی و نظامی بینالمللی تبدیل به یک نهاد فعال شود تا هیچ کشور خارجی جرأت نکند به حمله به این کشورها فکر کند. شاید مهمترین نکتهای که میخواستم برای پایان دادن به این سخنرانی بگویم، آگاهی از خطر اسرائیل در منطقه است. اسرائیل سرطانی است که علاج ندارد، در داخل کشورها شیوع پیدا میکند و تشدید میشود و هدفش، همانطور که قرآن کریم میفرماید، فساد در زمین است؛ هدفش تفرقه است؛ هدفش تجزیه کشورهاست؛ هدفش تضعیف کشورهاست؛ هدفش تخلیه منابع کشورهاست؛ هدفش ایجاد کینه بین اعضای یک جامعه و یک خانواده است. اسرائیل یک غده سرطانی است که باید به آن توجه کنیم. من میخواستم آن را در پایان سخنرانی بیان کنم تا روی آن تمرکز کنم و اهمیتش را نشان دهم. باید تلاش کرد تا در را به روی اسرائیل ببندیم؛ باید درهای عادیسازی را ببندیم؛ چرا که کشور سازشکار و کشوری که دستش را در دست اسرائیل بگذارد، اولین کشوری خواهد بود که سقوط میکند و دیر یا زود، اولین کشوری خواهد بود که تلخی این عادیسازی را درو میکند.
در پایان، من از برگزارکنندگان این همایش مجددا تشکر میکنم و برای شما در کارهایتان آرزوی موفقیت روزافزون دارم. همچنین امیدوارم یکدیگر در همایشهای دیگر ملاقات کنیم.
والسلام علیکم ورحمة الله وبرکاته